کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آموز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دانش آموز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) 1 - آن که علم آموزد. 2 - شاگرد مدرسه .
-
دست آموز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص مف .) تربیت یافته ، اهلی ، انس گرفته .
-
رقم آموز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که نوشتن یا نقاشی می آموزد. 2 - آنکه حساب آموزد.
-
جستوجو در متن
-
تلمیذ
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ ع . ] (اِ.) شاگرد، دانش آموز. ج . تلامذه ، تلامیذ.
-
متلمذ
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ لَ مِّ) [ ع . ] (اِفا.) شاگرد، دانش آموز.
-
آموخته
فرهنگ فارسی معین
(تِ) (ص مف .)1 - یاد گرفته ، تعلیم گرفته . 2 - مؤدب ، فرهیخته . 3 - عادت کرده . 4 - دست آموز. 5 - مطیع .
-
ابجدخوان
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا) [ ع - فا. ] (ص مر.) 1 - نو - آموز، تازه کار. 2 - بی سواد.
-
انترن
فرهنگ فارسی معین
(اَ تِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دانش آموز شبانه - روزی . 2 - کارآموز پزشکی در بیمارستان .
-
مؤدب
فرهنگ فارسی معین
(مُ ءَ دِّ) [ ع . ] (اِفا.) ادب آموزنده ، ادب آموز، تربیت کننده ، مربی . ج . مؤدبین .
-
محصل
فرهنگ فارسی معین
(مُ حَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تحصیل کننده و گردآورنده . 2 - دانش آموز، دانشجو.