کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آمر
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) امر کننده ، فرماینده . 2 - ( اِ.) روز ششم یا چهارم از ایام عجوز.
-
واژههای مشابه
-
امر
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرمان دادن . 2 - (اِ.) دستور، حکم . جِ اوامر. ؛~ و نهی کردن کسی را به اطاعت از خود واداشتن .
-
آمر علی
فرهنگ فارسی معین
(مِ عَ) (اِمر.) آدم فضول که مدام دستور می دهد.
-
واژههای همآوا
-
امر
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرمان دادن . 2 - (اِ.) دستور، حکم . جِ اوامر. ؛~ و نهی کردن کسی را به اطاعت از خود واداشتن .
-
عمر
فرهنگ فارسی معین
(عُ مْ) [ ع . ] (اِ.) زندگانی ، مدت زندگانی . ؛ ~ نوح کنایه از: عمر طولانی .
-
جستوجو در متن
-
شش دانگ
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) تمام چیزی .
-
آبخو
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) جزیره .
-
آبکوهه
فرهنگ فارسی معین
(هِ) (اِمر.) موج .
-
بامدادان
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) هنگام بامداد.
-
پنج شاخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) پنج انگشت .
-
پایدان
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) کفش .
-
پیلور
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (اِمر.) داروفروش .