کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمده باشد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بکار آمده
فرهنگ فارسی معین
(بِ دِ) (اِمف .) 1 - کار کرده ، با - تجربه . 2 - به درد بخور.
-
جستوجو در متن
-
پخ
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (ص .) چیز پهن و صاف که لبة آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد.
-
لوش
فرهنگ فارسی معین
(ص .) آن که دهانش کج باشد، کسی که به مرض جذام مبتلی باشد.
-
اشعب
فرهنگ فارسی معین
(اَ عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - قوچی که میان دو شاخ آن فراخ باشد، حیوان شاخداری که وسط دو شاخش فاصله باشد. 2 - کسی که میان دو شانه اش فراخ باشد.
-
ناقص
فرهنگ فارسی معین
(قِ) [ ع . ] (اِفا.) ناتمام ، نارسا. ؛~العقل کم خرد، احمق . ؛ ~الاعضاء آن که در اعضای بدنش نقصی باشد. ؛ ~الخلقه آن که دارای نقص مادرزادی باشد. ؛ ~العضو آن که عضوی از اعضای بدنش ناقص باشد.
-
اشکل
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (ص .) 1 - آن که در وی سرخی و سفیدی با هم آمیخته باشد. 2 - کسی که در سفیدی چشمش اندکی سرخی باشد.
-
اشل
فرهنگ فارسی معین
(اَ شَ) [ ع . ] (ص .) مردی است که دست او شل باشد، آن که دستش معیوب و از کار افتاده باشد.
-
اکشف
فرهنگ فارسی معین
(اَ شَ) [ ع . ] (ص .) 1 - اسبی که بیخ دُمش پ یچیده باشد.2 - کسی که موی پیشانی اش برگشته باشد.
-
پسراندر
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ دَ) (اِمر.) = پسندر: ناپسری ، پسری که از شوهر پیشین زن باشد یا پسری که از زن پیشین مرد باشد.
-
چشته خور
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ) (ص فا.) 1 - کسی که مزه چیزی را چشیده باشد و همیشه آرزومند آن باشد. 2 - رشوه خوار.
-
چهل ستون
فرهنگ فارسی معین
(چِ هِ. سُ) (ص مر.) 1 - عمارتی که چهل ستون داشته باشد. 2 - بنایی که دارای ستون ها بسیار باشد.
-
خلیج
فرهنگ فارسی معین
(خَ) [ ع . ] (اِ.) بخشی از دریا که در خشکی پیش رفته باشد و سه طرف آن خشکی باشد.
-
دکل
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) = دگل : 1 - زمخت ، گنده . 2 - امردی که ریش او تمام برنیامده باشد و دست و پای بزرگ و گنده داشته باشد.
-
دلخوشکنک
فرهنگ فارسی معین
(دِ خُ کُ نَ) (اِمر.) آن چه که موقتاً مایة دلخوشی باشد ولی پایه و اساسی نداشته باشد.