کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آلو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آلو
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] ( اِ.) درختی از تیرة گل سرخیان از دستة بادامی ها و دارای انواع متعدد از قبیل : آلو زرد، آلو سیاه ، آلو قیصی و غیره .
-
واژههای مشابه
-
الو
فرهنگ فارسی معین
(اَ لُ) (اِ.) شعلة آتش ، زبانة آتش .
-
الو
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فر. ] (اِ.) لفظی است که در شروع برقراری ارتباط تلفنی گفته می شود.
-
آش آلو شدن
فرهنگ فارسی معین
(ش ِ یا شُ دَ) (مص ل .) کنف شدن ، خجالت زده شدن .
-
واژههای همآوا
-
الو
فرهنگ فارسی معین
(اَ لُ) (اِ.) شعلة آتش ، زبانة آتش .
-
الو
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فر. ] (اِ.) لفظی است که در شروع برقراری ارتباط تلفنی گفته می شود.
-
علو
فرهنگ فارسی معین
(عِ یا عَ یا عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بلندترین و بهترین چیز. 2 - جای بلند، بالا.
-
علو
فرهنگ فارسی معین
(عُ لُ وّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بالا رفتن . 2 - بلند قدر شدن ، مرتبه یافتن . 3 - (اِمص .) بزرگی ، بلندی قدر.
-
جستوجو در متن
-
خشکبار
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِمر.) میوه های خشک شده مانند توت ، آلو، زردآلو و هلو.
-
طاس کباب
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِمر.) نوعی خوراک و آن کبابی است که در طاس (ظرف مسی ) پخته شود و سیب زمینی ، به ، هویج ، آلو و سبزی های دیگر هم در آن داخل کنند و آن انواع مختلف دارد.
-
کشته
فرهنگ فارسی معین
(کِ تِ) 1 - (ص مف .) کاشته شده ، زراعت شده . 2 - (اِ.) آلو، زردآلو، امرود، شفتالو.