کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبیاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مشروب شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) آبیاری شدن .
-
آب دادن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) 1 - آبیاری کردن . 2 - فلزی را با فلز دیگر اندودن .
-
پسانیدن
فرهنگ فارسی معین
(پَ دَ) (مص م .) آب دادن ، آبیاری مزارع و باغ ها.
-
خره
فرهنگ فارسی معین
(خُ رِ) (اِ.) مدار یا گردش آب (در مورد آبیاری به کار می رود).
-
دیم
فرهنگ فارسی معین
(دِ) [ ع . دیمة ] (ص .) زراعتی که آن را آبیاری نکنند بلکه با آب باران سیراب شود.
-
بسارده
فرهنگ فارسی معین
(بَ یا بِ دِ) (ص مف .) 1 - زمین شخم شده . 2 - زمین آبیاری شده برای کاشتن .
-
آبکار
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.)1 - سقا. 2 - شرابخوار.3 - ساقی . 4 - باده فروش . 5 - نگین ساز. 6 - آبیاری مزرعه . 7 - کسی که فلزات را آب می دهد.
-
آبی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب . اِ.) 1 - یکی از سه رنگ اصلی (زرد، قرمز، آبی ). 2 - به ، سفرجل . 3 - نوعی انگور. 4 - نوعی زراعت که آبیاری می شود، مقابلِ دیمی .
-
وز
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (اِ.) مقسم آب . ؛ سر ~ الف - محل تقسیم آب . ب - آلتی که برای تقسیم آبی که باید به مصرف آبیاری برسد، به کار رود.