کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبدار 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آبداری
فرهنگ فارسی معین
1 - (حامص .) آبدار بودن ، شغل آبدار. 2 - طراوت ، تازگی . 3 - ( اِ.) نمدی نامرغوب که در سفرها مورد استفاده قرار می گرفت .
-
تر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ په . ] 1 - (ص .) تازه ، جدید. 2 - آبدار، خیس .
-
خوشاب
فرهنگ فارسی معین
( خُ ) (ص مر.) 1 - آبدار. 2 - تر و تازه .
-
لعل سیراب
فرهنگ فارسی معین
( ~ ) [ معر - فا. ] (اِ. ص .) لعل آبدار، لعل خوش رنگ .
-
شب چراغ
فرهنگ فارسی معین
( ~ . چِ) (اِمر.) 1 - هر گوهر آبدار و درخشنده . 2 - کرم شب تاب . 3 - چراغانی .
-
غفج
فرهنگ فارسی معین
(غُ فْ) (اِ.) 1 - آبگیر، گودال . 2 - شمشیر آبدار. 3 - سندان آهنگری .
-
ایاقی
فرهنگ فارسی معین
(اَ) [ ع . فا. ] (ص نسب .) آبدار، شرابدار، آشپز، سفره چی ، خدمتکار.
-
لواشک
فرهنگ فارسی معین
(لَ شَ) (اِ.) نوعی خوراکی پهن و نازک همانند لواش از میوه هایی ترش و آبدار که به عنوان چاشنی یا تنقلات به کار می رود.
-
آبگون
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص مر.) آبی ، کبود. 2 - سبز. 3 - آبدار، گوهردار. 4 - (اِمر.) گل آبگون ، نیلوفر. 5 - نشاسته .
-
پرتقال
فرهنگ فارسی معین
(پُ تِ) ( اِ.) درختی است از تیرة مرکبات ویژة مناطق مرطوب . میوة آن کروی ، آبدار، شیرین و سرشار از ویتامین ث می باشد و دارای پوست نارنجی است .
-
گوجه
فرهنگ فارسی معین
(گُ جِ) (اِ.) درختی است از تیرة گل سرخیان که میوة آن کوچک و آبدار، دارای پوست نازک به رنگ سبز یا سرخ و یک هستة سخت است .
-
انار
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ په . ] ( اِ.) = نار: درختچه ای از تیرة موردی ها دارای برگ های بیضوی و گل های قرمزرنگ . میوه اش درشت و دارای پوست سرخ و کلفت و دانه های آبدار و خوشمزه می باشد.
-
خطمی
فرهنگ فارسی معین
(خَ یا خِ یّ) [ ع . ] (اِ.) گیاهی از تیرة پنیرکیان ، دارای ساقة ضخیم و بلند، برگ هایش پهن و ستبر و ریشه اش دراز و دوکی شکل و آبدار است . ریشة آن در پزشکی مصرف فراوان دارد.
-
هندوانه
فرهنگ فارسی معین
(هِ دِ نِ) (اِ.) گیاهی است علفی از تیرة کدوییان ، میوة آن درشت کروی یا بیضوی است و مغز آن لطیف و آبدار و سرخ یا زرد رنگ است . تخم های ریز دارد و تفت دادة آن یک قسم آجیل است . ؛ ~ زیر بغل کسی گذاشتن کنایه از: با ستایش از کسی او را مغرور کردن و فریفت...
-
آش
فرهنگ فارسی معین
[ سنس . ] ( اِ.)1 - غذای آبدار که از حبوبات و روغن و سبزی و مانند آن درست کنند. 2 - آهار و مایعی که برای دباغی پوست حیوانات ب ه کار برند. ؛ ~برای کسی پختن توطئه ای برای کسی ترتیب دادن . ؛ همان ~ُ همان کاسه وضع به همان منوال است که بود، هیچ تغییر...