کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبخوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آبخوری
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِمر.) 1 - لیوان . 2 - شارب ، سبیل . 3 - نوعی از دهنة اسب که هنگام آب دادن بر دهانش زنند.
-
جستوجو در متن
-
پارچ
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) ظرف آبخوری سرگشاد.
-
راک
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) کاسة چوبی ، آبخوری .
-
رکوه
فرهنگ فارسی معین
(رَ وِ) [ ع . رکوة ] (اِ.) کوزة آبخوری .
-
آب خوره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (اِمر.) 1 - آبخوری . 2 - آبگیر. 3 - چشمه ، جویبار.
-
نگژده
فرهنگ فارسی معین
(نِ گَ دِ) (اِ.) کوزه ، ظرف آبخوری سفالی .
-
کشف
فرهنگ فارسی معین
(کَ شَ) (اِ.) 1 - لاک پشت ، سنگ پشت . 2 - بُرج خرچنگ ، سرطان . 3 - کوزة آبخوری سرپهن .
-
آبشخور
فرهنگ فارسی معین
(بِ خُ) (اِمر.) = آبشخوار. آبشخورد: 1 - جای خوردن یا برداشتن آب . 2 - ظرف آبخوری . 3 - منزل ، مقام . 4 - بهره ، قسمت . 5 - سرنوشت .
-
قلاچو
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ تر. ] (اِ.) = قلاجو: 1 - جام و ظرفی که از چرم می ساختند و در آن آب و شراب می نوشیدند از نوع آبخوری های چرم بلغاری . 2 - نهری که در آن ستوران در موسم سرما آب خورند.