کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
operated پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
operated
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کار می کند، عمل کردن، اداره کردن، گرداندن، بکار انداختن، راه انداختن، قطع کردن، بفعالیت واداشتن، بهرهبرداری کردن، دایر بودن، عمل جراحی کردن
-
واژههای مشابه
-
operator
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اپراتور، گرداننده، عامل، متصدی، عمل کننده، ماشین کار، تلفن چی، ماشین چی
-
operation
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عمل، عمل جراحی، بهره برداری، عملکرد، اداره، ساخت، گردش، گرداندن
-
operability
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عملیات
-
operativity
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عملیات
-
operations
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عملیات
-
operate on
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کار بر روی
-
operant
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عملیات، عامل، فعالیت کننده، موثر، کار کننده
-
operative
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عملیاتی، عامل، عمل کننده، کارگر، موثر، دایر، قابل استفاده
-
operates
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عمل می کند، عمل کردن، اداره کردن، گرداندن، بکار انداختن، راه انداختن، قطع کردن، بفعالیت واداشتن، بهرهبرداری کردن، دایر بودن، عمل جراحی کردن
-
operating
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عملیاتی
-
operativeness
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عملیات
-
operance
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عملی کردن
-
in operation
دیکشنری انگلیسی به فارسی
در عملیات