کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشمه در ماهی روان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چشمه معدنی
دیکشنری فارسی به عربی
حمام معدني
-
چشمه پل
دیکشنری فارسی به عربی
قفل
-
جستوجو در متن
-
flounders
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شلاق زدن، سفره ماهی، نوعی ماهی پهن، اشتباه، لغزش، دست و پا کردن، در گل تقلا کردن، بال بال زدن
-
flounder
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خرچنگ، سفره ماهی، نوعی ماهی پهن، اشتباه، لغزش، دست و پا کردن، در گل تقلا کردن، بال بال زدن
-
شیشه بزرگی که در ان ماهی و جانوران دریایی رانمایش میدهند
دیکشنری فارسی به عربی
حوض السمک
-
biers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیورس، مقبره، مزار، تخت روان، جسد، لاشه، جای گذاردن تابوت در قبر
-
bier
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بیر، مقبره، مزار، تخت روان، جسد، لاشه، جای گذاردن تابوت در قبر
-
moving staircase
دیکشنری انگلیسی به فارسی
در حال حرکت پله، پله روان، پله برقی، بالارو
-
psychoneurosis
دیکشنری انگلیسی به فارسی
روان درمانی، ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
-
psychogenesis
دیکشنری انگلیسی به فارسی
روان زوال، پیدایش نیروی درونی، منشافعالیت ذهنی، روانزایش، ایجاد در اثر فعل و انفعالات درونی
-
perches
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حشرات، ماهی لوتی، جایگاه بلند، جای امن، نشیمن گاه پرنده، چوب زیر پایی، تیر، قرار گرفتن، نشستن، در جای بلند قرار دادن
-
school
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مدرسه، مکتب، دبستان، دبیرستان، گروه، تحصیل در مدرسه، اموزشگاه، دسته، تدریس در مدرسه، مکتب علمی یا فلسفی، جماعت همفکر، دسته ماهی، گروه پرندگان، درس دادن، تربیت کردن، بمدرسه فرستادن
-
schools
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مدارس، مدرسه، مکتب، دبستان، دبیرستان، گروه، تحصیل در مدرسه، اموزشگاه، دسته، تدریس در مدرسه، مکتب علمی یا فلسفی، جماعت همفکر، دسته ماهی، گروه پرندگان، درس دادن، تربیت کردن، بمدرسه فرستادن
-
gill
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ژیل، دلبر، دختر، دختربچه، گوشت ماهی، دوشیزه، یار، پیمانهای برای شراب، دلارام، دختر جوان، ابجو، تمیز کردن، استطاله زیر گلوی مرغ، نوعی نان شیرینی بشکل قلب، روده در اوردن