کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماخذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماخذ
دیکشنری فارسی به عربی
حقيقة , سبيکة , قاعدة
-
جستوجو در متن
-
baseless
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بی اساس است، بی اساس، بی ماخذ
-
datum
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پایه، داده، اطلاع، ماخذ
-
datums
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تاریخ، داده، اطلاع، ماخذ
-
norm
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هنجار، قاعده، اصل قانونی، ماخذ قانونی، مقیاس یا معیار، حد وسط
-
norms
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هنجارها، هنجار، قاعده، اصل قانونی، ماخذ قانونی، مقیاس یا معیار، حد وسط
-
basis
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پایه، اساس، مبنا، بنیان، زمینه، بنیاد، ماخذ، مستمسک
-
alloy
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آلیاژ، عیار، بار، درجه، ماخذ، الیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز بافلز گرانبها، الودگی، شايبه، عیار زدن
-
origins
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ریشه ها، منشاء، مبدا، خاستگاه، اصل، نسب، مصدر، ماخذ، سنخیت، اصل بنیاد، سر، عنصر، سر چشمه، سرمایه
-
source
دیکشنری انگلیسی به فارسی
منبع، منشاء، مبدا، چشمه، خاستگاه، مایه، ماخذ، مصدر، سر چشمه، عین، مایه مبداء
-
alloys
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آلیاژها، عیار، بار، درجه، ماخذ، الیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز بافلز گرانبها، الودگی، شايبه، عیار زدن
-
سبيکة
دیکشنری عربی به فارسی
بار(در فلزات) , عيار , درجه , ماخذ , الياژ فلز مرکب , ترکيب فلز بافلز گرانبها , الودگي , شاءبه , عيار زدن , معتدل کردن , شمش , شمش زر يا سيم
-
حقيقة
دیکشنری عربی به فارسی
واقعيت , فعاليت , امرمسلم , امر مسلم , يقين , اطمينان , ماخذ , اطلا ع , حقيقت , وجود مسلم , هستي , اصليت , اصالت وجود , راستي , صدق , درستي , صداقت
-
قاعدة
دیکشنری عربی به فارسی
پايه , مبنا , پايگاه , اساس , ماخذ , زمينه , بنيان , بنياد , ديکته کردن , با صداي بلند خواندن , امر کردن , قاعده , دستور , حکم , بربست , قانون , فرمانروايي , حکومت کردن , اداره کردن , حکم کردن , گونيا