کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خار در جائی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خار مانند
دیکشنری فارسی به عربی
شائک
-
بوته خار
دیکشنری فارسی به عربی
شوک
-
جستوجو در متن
-
اخترق
دیکشنری عربی به فارسی
تراوش کردن , نفوذ کردن , نشر کردن , گذاشتن , در خطوط دشمن نفوذ کردن , نفوذ کردن در , بداخل سرايت کردن , رخنه کردن
-
exhaust
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اگزوز، خروج، در رو، خسته کردن، تهی کردن، نیروی چیزی را گرفتن، از پای در اوردن، تمام کردن، بادقت بحی کردن، سپری کردن
-
chip in
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تراشه در، اعانه دادن، شرکت کردن در، همکاری و کمک کردن، هم بخشی کردن
-
اسس
دیکشنری عربی به فارسی
تاسيس کردن , دايرکردن , بنانهادن , برپاکردن , ساختن , برقرارکردن , تصديق کردن , تصفيه کردن , کسي رابه مقامي گماردن , شهرت يامقامي کسب کردن , در موسسه يا بنگاه قرار دادن , در بيمارستان بستري کردن , تبديل به موسسه کردن , رسمي کردن
-
consider
دیکشنری انگلیسی به فارسی
در نظر گرفتن، مطرح کردن، رسیدگی کردن، ملاحظه کردن، سنجیدن، تفکر کردن، فرض کردن، تعمق کردن
-
invade
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حمله کردن، تجاوز کردن، هجوم کردن، تهاجم کردن، حمله کردن بر، تاخت و تاز کردن در
-
ingrafts
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گیاهان دارویی، رنگ ثابت زدن، اسقاء کردن، اشباع کردن، در ذهن جانشین کردن، در جسم چیزی فرو کردن
-
ingraft
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ادغام، رنگ ثابت زدن، اسقاء کردن، اشباع کردن، در ذهن جانشین کردن، در جسم چیزی فرو کردن
-
عادم
دیکشنری عربی به فارسی
اگزوز , خروج (بخار) , در رو , مفر , تهي کردن , نيروي چيزي راگرفتن , خسته کردن , ازپاي در اوردن , تمام کردن , بادقت بحث کردن
-
ingrafting
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آموختن، رنگ ثابت زدن، اسقاء کردن، اشباع کردن، در ذهن جانشین کردن، در جسم چیزی فرو کردن
-
institutionalize
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نهادینه کردن، رسمی کردن، در بیمارستان بستری کردن، تبدیل به موسسه کردن، در موسسه یا بنگاه قرار دادن
-
institutionalizing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نهادینه کردن، رسمی کردن، در بیمارستان بستری کردن، تبدیل به موسسه کردن، در موسسه یا بنگاه قرار دادن