کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
thru پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
فاقع
لغتنامه دهخدا
فاقع. [ ق ِ ] (ع ص ) سخت زرد. (منتهی الارب ). هر چیز بسیار زرد و أصفر. (آنندراج ): صفراء فاقع؛ زرد زلال . زردی زرد. (یادداشت بخط مؤلف ). || هر رنگ خالص بی آمیغ، سپید باشد یا غیر آن . (منتهی الارب ): احمر فاقع؛ سرخ خالص . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
اصفر فاقع
لغتنامه دهخدا
اصفر فاقع. [ اَ ف َ رِ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زرد شدید و پررنگ . (از نشوءاللغة ص 103). زردی زرد. (مهذب الاسماء). نیک زرد. اصفر فقاعی . سخت زرد. (بحر الجواهر). و رجوع به اصفر فقاعی شود.
-
جستوجو در متن
-
اصفر فقاعی
لغتنامه دهخدا
اصفر فقاعی . [ اَف َ رِ ف ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زرد شدید. (از نشوءاللغة ص 104). اصفر فاقع. رجوع به اصفر فاقع شود.
-
زرد و زلال
لغتنامه دهخدا
زرد و زلال . [ زَ دُ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در تداول عامه ، اصفر فاقع. زردی زرد. آبکی . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
-
زلال
لغتنامه دهخدا
زلال . [ زِ / زُ ] (ع ص ) هر مایع صاف بی دُرد و روشن و صاف از هر مایعی ... (ناظم الاطباء) : دُر در صدف اگر ز لطافت کند سخن برگ گل است جلوه کنان در می زلال . بابافغانی (از آنندراج ).نیست بزم زمانه عیش و صفاشیشه گردون می زلال آلود. حضرت شیخ (از آنندراج...
-
غربیب
لغتنامه دهخدا
غربیب . [ غ ِ ] (ع اِ) نوعی از انگور سیاه باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). نوعی انگور سیاه طائفی ، و آن از بهترین انگورها باشد. || (ص ) پیر که به خضاب موی را سیاه دارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سگ سیاه . (دهار). || اسود غربیب ؛ سخت سیاه . (منتهی ا...
-
احمر
لغتنامه دهخدا
احمر. [ اَ م َ ] (ع ص ، اِ) سرخ . سرخ رنگ . ج ، حُمر، احامر: رجل احمر؛ مرد سرخ . || احمر و اسود؛ عجم و عرب ، از آنکه غالب بر لون عجم بیاض و حمرتست و غالب بر لون عرب سواد. قوله علیه السلام : بعثت الی الاسود و الاحمر؛ ای العرب و العجم . || سپید. (از اض...
-
هبةا
لغتنامه دهخدا
هبةا. [ هَِ ب َ تُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن محمدبن هارون ، مکنی به ابوغالب . از شعرای قرن پنجم هَ . ق . است . صاحب محاسن اصفهان نام وی را در جزو معاصرین خود آورده است . از اشعار اوست که در وصف اصفهان سروده :یا اصفهان لقد فقت البلاد بماحویته من معان حار مح...
-
مبین
لغتنامه دهخدا
مبین . [ م ُ ب َی ْ ی َ ] (ع ص ) بیان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پیدا و آشکار کرده شده . (ناظم الاطباء). هویدا. آشکار. روشن : گفتم تبرک مدح سلاطین مبین از آنک سحر مبین به شعر مبین درآورم . خاقانی .سلیمان وار مهر حسبی اﷲمرا بر خا...
-
ذلفاء
لغتنامه دهخدا
ذلفاء. [ ذَ ] (اِخ ) بنت الابیض زوجة و معشوقه ٔنجدة ابن الاسود پسر عم خود. وی کنیزکی از اهل مدینه معاصر خلفای اموی است ، او را در ابتداء سعیدبن عبدالملک بخرید و سپس ببرادر او سلیمان بن عبدالملک رسید واو عشقی بیش از حدّ به وی می ورزید و او را در عشق ذ...