کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
rel پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
قثم
لغتنامه دهخدا
قثم . [ ق َ ] (ع اِ) آلایش پلیدی خشک شده بر سرین . || آلایش پیخال مرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (مص ) به یک بار مال نیکو و جید دادن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند: قثم له من المال قثماً؛ به یک بار مال نیکو و جید داد...
-
قثم
لغتنامه دهخدا
قثم . [ ق َ ث َ ] (ع مص ) به یک بار مال نیکو و جید دادن . گویند: قثم له من المال قثما؛ به یک بار مال نیکو و جید داد او را. || قَثَمَه ؛ فراهم آورد مال بسیار را. || پلیدی . آلوده شدن . (منتهی الارب ). قُثْمَة.
-
قثم
لغتنامه دهخدا
قثم . [ ق ُ ث َ ] (اِخ ) ابن جعفربن سلیمان یکی از راویان است . جاحظ در کتاب التاج حدیثی را از وی درباره ٔ قتل جعفربن یحیی به دست هرون الرشید خلیفه ٔ عباسی ، نقل کند. (التاج ص 66).
-
قثم
لغتنامه دهخدا
قثم . [ ق ُ ث َ ] (اِخ ) ابن عباس بن عبداﷲ از امیرانی است که منصور عباسی او را به سال 143 هَ . ق . به امارت یمامه برگزید و او تا هنگام وفات منصور در آن منصب باقی ماند. چون مهدی خلیفه ٔ عباسی روی کار آمد به عزل او فرمان داد ولی فرمان عزل پس از وفات وی...
-
قثم
لغتنامه دهخدا
قثم . [ ق ُ ث َ ] (اِخ ) ابن عباس بن عبدالمطلب صحابی است . و قثم از قاثم معدول است . (منتهی الارب ). قثم بن عباس هاشمی از امیرانی است که عم وی علی بن ابیطالب او را به حکومت مدینه برگزید. وی تا زمان قتل علی علیه السلام در آن منصب بود. پس به سمرقند رفت...
-
قثم
لغتنامه دهخدا
قثم . [ ق ُ ث َ ] (ع ص ) مرد بسیار بخشش و دهش . || گردآورنده ٔزن و فرزند و عیال . || مرد جمعکننده ٔ بدی و شر . || (اِ)کفتار نر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
غثم
لغتنامه دهخدا
غثم . [ غ َ ] (ع مص ) به یک بار مال نیکو و جید دادن کسی را: غثم له غثماً. (منتهی الارب ).
-
غثم
لغتنامه دهخدا
غثم . [ غ ُ ] (ع اِ)ریزه ٔ نان که خورده شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
غسم
لغتنامه دهخدا
غسم . [ غ َ س َ ] (ع اِ) سیاهی و آمیزش تاریکی . تاریکی شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). السواد و اختلاط الظلمة. (اقرب الموارد). به قول ابن سیدة مراد تاریکی شب است . (از تاج العروس ) || گَرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هبوة. (اقرب الموارد). || تیرگی . ...
-
غسم
لغتنامه دهخدا
غسم . [ غ ُ س َ ] (ع اِ) ابرپاره . اغسام مثله ، یقال : فی السماء غسم و اغسام ؛ ای قطع من السحاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پاره ای ابر. (از اقرب الموارد).
-
قسم
لغتنامه دهخدا
قسم . [ ق َ ] (ع اِ، اِمص ) عطا و دهش . (منتهی الارب ). عطاء. (اقرب الموارد). و به این معنی جمع ندارد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رای . || شک و تردد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). تردید. (ناظم الاطباء). || باران . || آب . || قد...
-
قسم
لغتنامه دهخدا
قسم . [ ق َ ] (ع مص ) پخش کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || افتادن چیزی در دل و گمان پیدا شدن بدان و سپس آن گمان نیرو گرفتن و به یقین رسیدن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). قوت گرفتن جانب معلوم سپس مرجوحیت آن چندانکه حقیقت گردد. (منتهی الارب )...
-
قسم
لغتنامه دهخدا
قسم . [ ق َ س َ ](ع اِ) سوگند. (منتهی الارب ). یمین به خدا یا به غیرخدا. و قسم اسم است از اَقْسَم َ. (اقرب الموارد).- قسم به خدا ؛ به خدا سوگند. به خدای قسم . سوگند با خدای . باﷲ. واﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. هیم اﷲ.- امثال :قسمت را باور کنم یا دم خروس را ؛ در...
-
قسم
لغتنامه دهخدا
قسم . [ ق َ] (اِخ ) نام جائی است . (معجم البلدان ، از ادیبی ).