کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
qi پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
ذح
لغتنامه دهخدا
ذح . [ ذَح ح ] (ع مص ) سیلی زدن . تپانچه زدن . طپانچه زدن . کشیده زدن . چک زدن . || شکافتن . || کوفتن . || آرمیدن با.
-
ذه
لغتنامه دهخدا
ذه . [ ذَه ه ] (ع اِمص ) تیزی خاطر. زیرکی . نیک دانائی .
-
ذه
لغتنامه دهخدا
ذه . [ ذِه ْ ] (ع اِ) تانیث ذا، اسم اشاره بمؤنث ، این زن .
-
زح
لغتنامه دهخدا
زح . [ زَح ح ] (ع مص ) دور کردن کسی یاچیزی را از جای آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). دور کردن کسی را از جای وی . (آنندراج ). دور کردن . (تاج المصادر) (مصادر زوزنی ). || راندن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زود کشیدن . ...
-
زه
لغتنامه دهخدا
زه . [ ] (اِخ ) (رود...) رودیست که از عراق سرچشمه گرفته از بلوک لاهیجان (در آذربایجان غربی ) عبور کرده قسمتی از بلوک منگور را آب دهد وباز به عراق بازگردد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زه
لغتنامه دهخدا
زه . [ زَ ] (اِ) آلت تناسل باشد. (برهان ). و بمعنی آلت تناسل مجازاست . (آنندراج ). آلت تناسل و نره . (ناظم الاطباء).
-
زه
لغتنامه دهخدا
زه . [ زَه ْ ] (اِ) مکان جوشیدن و برآمدن آب . (برهان ) (از ناظم الاطباء). مکان جوشیدن و تراویدن آب . (آنندراج ). مکان جوشیدن آب از چشمه . (فرهنگ رشیدی ) : سبک خشک شد چشمه ٔ چشم من مگر آب این چشمه را زه نبود . مسعودسعد.|| آلت تناسل و نره . (ناظم الاطب...
-
زه
لغتنامه دهخدا
زه . [ زِه ْ ] (اِ) بمعنی پاداش نیکی است . (برهان ) (آنندراج ). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی . (ناظم الاطباء). || (صوت ) کلمه ای باشد که در محل تحسین گویند همچون آفرین و بارک اﷲ. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کلمه ای است که در محل ...
-
زه
لغتنامه دهخدا
زه . [ زِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبار است که در بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
زه
لغتنامه دهخدا
زه . [ زِه ْ / زَه ْ ] (اِمص ) زاییدن آدمی و حیوانات دیگر باشد. (برهان ) (آنندراج ). زادن را گویند. (جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از غیاث ). زادن چنانکه گویند درد زه یعنی درد زادن . (فرهنگ رشیدی ). زاییدن . زایش .(فرهنگ فارسی معین ). و زهیدن مصدر آن اس...
-
ضح
لغتنامه دهخدا
ضح . [ ض ِح ح ] (ع اِ) آفتاب . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (دهار). روشنی آفتاب وقتی که منتشر شود. (منتهی الارب ). روشنی آفتاب . (مهذب الاسماء). رنگ آفتاب . (منتهی الارب ). مقابل ظِل ّ، فی ٔ، سایه . || صحراء. (منتهی الارب ). صحرا که گیاه نداشته باش...