کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
no. پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دخ
لغتنامه دهخدا
دخ . [ دَ ] (ص ) نیکو را گویند. (جهانگیری ). خوب و نیکو. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). در زبان لوتره گویان زمان و مکان سوزنی به معنی نیکو مقابل زشت بوده است . (یادداشت مؤلف ) : همیشه تا که بود زیف زشت و دخ نیکوبلفظ لوتره گویان ی...
-
دخ
لغتنامه دهخدا
دخ . [ دَخ خ / دُخ خ ] (ع اِ)دود. دخان . (از اقرب الموارد). رجوع به دخان شود.
-
دخ
لغتنامه دهخدا
دخ . [ دُ ] (اِ) مخفف دختر است . (جهانگیری ) (برهان ). به معنی دخت است که مخفف دختر باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : در چمن دلبری سروقدی ماهرخ چون تو ندیده ست کس هیچ پریچهره دخ . شهاب الدین عبداﷲ (از جهانگیری ). || گیاهی باشد که از میان ...
-
دخ دخ
لغتنامه دهخدا
دخ دخ . [ دَ دَ ] (ق مرکب ) گروه گروه . فوج فوج . (ناظم الاطباء).
-
دخ چکاد
لغتنامه دهخدا
دخ چکاد. [ دُ چ َ ] (ص مرکب ) دوخ چکاد. کل . اصلع. که موی بر سر نداشته باشد. (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). اما کلمه در این معنی مصحف رخ چکاد (روخ چکاد) است و چکاد میان و پیش سر باشد. رجوع به دوخ چکاد و روخ چکاد شود. || که عظیم القدر باشد. (آنندراج ...
-
جستوجو در متن
-
ردخة
لغتنامه دهخدا
ردخة. [ رَ دَخ َ ] (ع اِ) یک قطعه از گِل ِ تنک . (ناظم الاطباء).
-
مدخل
لغتنامه دهخدا
مدخل . [ م ُدَخ ْ خ ِ ] (ع ص ) آنکه داخل می گردد. (ناظم الاطباء).
-
دخاء
لغتنامه دهخدا
دخاء. [ دَخ ْ خا ] (ع ص ) مؤنث ادخ ، یعنی سیاه و کدر. (ناظم الاطباء).
-
دخش
لغتنامه دهخدا
دخش . [ دُخ ْ خ َ ] (ع اِ) نوعی از ماهی بگفته ٔ ابن سیده ، یا همان «دخس » است . (منتهی الارب ).
-
دخل
لغتنامه دهخدا
دخل . [ دُخ ْ خ َ ] (اِخ ) موضعیست نزدیک مدینه میان ظلم و ملحتین . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
-
دخیلی
لغتنامه دهخدا
دخیلی . [ دُخ ْ خ َ لا ] (ع اِ) دخیلاء. دخیلی الرجل ؛ نیت مرد و نهانی او. (منتهی الارب ).
-
خم اندر خم داشتن
لغتنامه دهخدا
خم اندر خم داشتن . [ خ َ اَ دَخ َ ت َ ] (مص مرکب ) مساوی و حریف بودن . (آنندراج ).
-
لوتره
لغتنامه دهخدا
لوتره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) لوترا. (جهانگیری ). لوتر. (برهان ) : همیشه تا که بودزیف زشت و دخ نیکوبه لفظ لوتره گویان یاوه گوی کرخ ز چرخ باد همه شغل دشمنان تو زیف ز بخت باد همه کار دوستان تو دخ .سوزنی .
-
همت آباد خیرآباد
لغتنامه دهخدا
همت آباد خیرآباد. [ هَِ م ْ م َ دِخ ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین که 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).