کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
lcd پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزی
لغتنامه دهخدا
مزی . [ م َ زی ی ] (ع ص ) مرد خوش طبع زیرک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ظریف . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دارای مزیت . ممتاز. صاحب مزیت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زاهدی در غزنی از دانش مزی بد محمد نام و کنیت سررزی .مولوی (م...
-
مزی
لغتنامه دهخدا
مزی . [ م َزْی ْ ] (ع مص ) بزرگ منشی و تکبر کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مخفف مزیة. زیادت و افزونی . (آنندراج ) (غیاث ).
-
مزی
لغتنامه دهخدا
مزی . [ م ِ ] (اِخ ) رجوع به یوسف بن عبدالرحمان بن یوسف شود.
-
مزی
لغتنامه دهخدا
مزی . [ م ِ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن عبدالرحیم ، از منجمین و دانشمندان بزرگ . متولد به سال 690 هَ . ق . متوفی به سال 750 هَ . ق . از تألیفاتش : کتاب کشف الریب فی العمل بالجیب ، و کتاب الروضات الزهرات فی العمل بربع المقنطرات ، و کتاب کشف المریب فی العم...
-
مزی
لغتنامه دهخدا
مزی . [ م ِزْ زی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مِزّه که مکان سرسبز و زیبائی است مجاور دروازه ٔ دمشق . (سمعانی ).
-
واژههای مشابه
-
حافظ مزی
لغتنامه دهخدا
حافظ مزی . [ ف ِ ظِ م ِزْ زی ] (اِخ ) یوسف بن عبدالرحمان بن یوسف القضاعی الکلبی ، ابی الحجاج دمشقی مزّی . محدثی در دیار شام . مولد وی بسال 654 هَ . ق ./ 1256 م . در ظاهر حلب ، و او در مزة از نواحی دمشق نشأت یافت و به شهر دمشق بسال 742 هَ . ق .1341/ ...
-
دانش مزی
لغتنامه دهخدا
دانش مزی . [ ن ِ م َ ] (حامص مرکب ) مزیدن دانش . تحصیل دانش . آموختن علم . منظور دانشوریست چه مزیدن مکیدنست ، گویا او از دانش پرورده شده است : زاهدی در غزنی از دانش مزی بد محمد نام و کُنیت سررزی بود افطارش سر رز هر شبی هفت سال اودایم اندر مطلبی .مولو...
-
واژههای همآوا
-
مذی
لغتنامه دهخدا
مذی . [ م َ ] (ع اِ) آب نشاط. رجوع به مَذی ّ و مَذْی ْ شود.
-
مذی
لغتنامه دهخدا
مذی . [ م َ ذا ] (ع اِ) آبی که از دهانه ٔ حوض و کاریز بدر رود. (ناظم الاطباء). رجوع به مَذْی ْ و مَذی ّ شود.
-
مذی
لغتنامه دهخدا
مذی . [ م َ ذی ی ] (ع اِ) آبی که از مرد وقت ملاعبت برآید. مَذْی ْ. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به مَذْی ْ شود. || مسیل آب از حوض . (از متن اللغة). رجوع به مَذْی ْ شود.
-
مذی
لغتنامه دهخدا
مذی . [ م َذْی ْ ] (ع اِ)رطوبت است که در غلبه ٔ شهوت ظاهر می شود. (غیاث اللغات ). آب نشاط. (زمخشری ) (مهذب الاسماء) (دستورالاخوان ). آب مرد که وقت ملاعبت برآید. (آنندراج ) (منتهی الارب ). آب لزج رقیقی که به هنگام عشقبازی خارج شود و رنگش به سفیدی زند ...
-
مضی
لغتنامه دهخدا
مضی ٔ. [ م ُ ضی ی ْٔ / م ُ ض ِءْ ] (ع ص ) (از «ض وء») روشن شونده و روشن کننده ، اسم فاعل از «اضأت » که لازم و متعدی است . (غیاث ). روشن و تابان و درخشان و روشنی دهنده . (ناظم الاطباء). فروزان . روشن . روشن کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قدر او...
-
مضی
لغتنامه دهخدا
مضی . [ م ُ ضی ی ] (ع مص ) بگذشتن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). گذشتن ورفتن . (آنندراج ). رفتن . گذشتن . سر آمدن . شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) الی مضی الحول ؛ یعنی تا انجام و انتهای سال . (ناظم الاطباء).