کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
jo پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تخ
لغتنامه دهخدا
تخ . [ ت َ ] (اِ) ثفل کنجد روغن کشیده . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به تَخ ّ شود.
-
تخ
لغتنامه دهخدا
تخ . [ ت َ / ت ِ ] (صوت ) کلمه ایست که به شیرخوارگان گویند تا چیزی را که در دهان دارد بیفکند.
-
تخ
لغتنامه دهخدا
تخ . [ ت َخ خ ] (ع اِ) عصاره ٔ کنجد. رجوع به تَخ شود. || خمیر ترش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || دُزی در ذیل قوامیس عرب ، معنی این کلمه را بزبان بربر، پوسیدن چوب و غیره آورده است . رجوع به دزی ج 1 ص 142 شود...
-
واژههای مشابه
-
تخ تخ
لغتنامه دهخدا
تخ تخ . [ ت ِ ت ِ ] (صوت ) در زبان شیرخوارگان ، از دهان بیرون کن ! از دهان بیرون کن ! آوازیست که به شیرخوارگان بیرون کردن چیزی را از دهان خواهند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
تخ تخ
لغتنامه دهخدا
تخ تخ . [ ت ِ ت ِ ] (ع صوت ) کلمه ای است که ماکیان را بدان زجر کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
-
تخ کردن
لغتنامه دهخدا
تخ کردن . [ ت ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) در زبان کودکان ، بیرون کردن چیزی را که در دهان دارد: تخ کن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
واژههای همآوا
-
طخ
لغتنامه دهخدا
طخ . [ طَخ خ ] (ع مص ) دور کردن . || آرامش با زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
خمیرترش
لغتنامه دهخدا
خمیرترش . [ خ َ ت ُ ] (اِ مرکب )خمیرمایه . ترشه . ترشه خمیر. ترش خمیر. مایه فتاق . تَخ ّ. مایه خمیر که به خمیر زنند تا نان فطیر نشود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود.
-
تش
لغتنامه دهخدا
تش . [ ت ِ ] (اِ) عطش و تشنگی را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). تشنگی . (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان آرد: بمعنی تشنه . اوستا، ترشنه ، تشنگی . پهلوی ، تیشن . هندی باستان ، ترشنا . ارمنی ، ترشامیم ، پژمرده شد...
-
تفاله
لغتنامه دهخدا
تفاله . [ ت ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) از تف ، آب دهان و آله ، ادات نسبت . لفاظه . ثفل . کنجاره ٔ هر چیزی . بقیه ٔ میوه و امثال آن که آب آن را به کوفتن یا فشردن یا مکیدن و خاییدن گرفته باشند.جزء بیکاره و بیفایده از هر چیزی . (ناظم الاطباء).- تفاله ٔ آه...
-
کویر
لغتنامه دهخدا
کویر. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) زمین بی آب و شوره زار باشد، وآن را به عربی قراح گویند. (برهان ). زمین شوره زار. (آنندراج ). زمین شوره زار بی آب وگیاه . (ناظم الاطباء). زمین شوره زار بی آب . (فرهنگ رشیدی ). قاع . (نصاب ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زمین و...