کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
isn پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هسد
لغتنامه دهخدا
هسد. [ هََ س َ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اسد شود. || (ص ) مرد دلیر. ج ، هساد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هساد شود.
-
واژههای همآوا
-
حصد
لغتنامه دهخدا
حصد. [ ح َ ] (ع مص ) درودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان عادل ) (دهار). حصاد. درودن کشت را بداس . درودن زراعت . (آنندراج ). درویدن . درو.درود. بدرودن . بدرویدن . حَرد. || رفع. قطع : امیر ابوالمظفر به طرد سواد و حصد فسادایشان قیام نمود. (ترج...
-
حصد
لغتنامه دهخدا
حصد. [ ح َ ص َ ] (ع مص ) سخت تافته شدن رسن . (تاج المصادر بیهقی ). و در زره سخت و محکم تافته شدن و استحکام صناعت آن . || استوار کردن . (غیاث ). محکم کردن . || خشک شدن گیاه .
-
حصد
لغتنامه دهخدا
حصد. [ ح َ ص ِ ] (ع اِ) گیاهی است . || گیاه خشک . || ریزه کاری در تارها و رسنهای زره .
-
حصد
لغتنامه دهخدا
حصد. [ ح َ ص ِ ] (ع ص ) حصید. استوار. (مهذب الاسماء).- حبل حصد ؛ رسن محکم تافته . || دروده . ج ، حصاد.- زرع حصد ؛ کشت دروده .
-
حسد
لغتنامه دهخدا
حسد. [ ح َ س َ ] (ع مص ) بدخواهی . (دهار) (محمودبن عمر ربنجنی ). بد خواستن . (زوزنی ). رشگ . (لغت نامه ٔ اسدی ). غیرت . بد خواستن برای کسی . (ترجمان عادل ). زوال نعمت کسی را تمنی کردن . تمنی زوال نعمت از دیگری . (تعریفات جرجانی ). خواهش زوال نعمت دیگ...
-
حسد
لغتنامه دهخدا
حسد. [ ح ُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ حسود.
-
حسد
لغتنامه دهخدا
حسد. [ ح ُس ْ س َ ] (ع اِ) ج ِ حاسد.
-
جستوجو در متن
-
هساد
لغتنامه دهخدا
هساد. [ هَِ] (ع اِ) ج ِ هَسَد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هسک
لغتنامه دهخدا
هسک . [ هََ س َ ] (اِ) غله برافشان را گویند، و آن آلتی باشد که به آن غله به باد دهند تا از کاه جدا شود. (برهان ) (جهانگیری ). رشیدی هسد با دال ضبط کرده . سروری نویسد: هسک به وزن نمک ، همان هید که مرقوم شد یعنی چیزی که غله را بدان به باد دهند تا کاه ا...
-
دلیر
لغتنامه دهخدا
دلیر. [دِ ] (ص ) دلاور. شجاع . بهادر. (از ناظم الاطباء). بادل . پردل . دلدار. نیو. هزو. (برهان ). مقابل بددل . أحوَس . ألیَث . ألیَس . أهیَس . أیهَم . باسِل . (منتهی الارب ). بَطَل . (دهار). بَیهَس . (منتهی الارب ). جَری .(دهار). حَسَکة. مَسَکة....
-
شیر
لغتنامه دهخدا
شیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژیان ، شرزه ، چیره خران ، برق چنگال از صفات اوست . (آنندراج ). پستانداری عظیم الجثه و قوی از...