کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
hol پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اخم
لغتنامه دهخدا
اخم . [ اَ] (اِ) چین و شکنج که بر رو و پیشانی افتد. (بهار عجم ). چین پیشانی و ابرو. (غیاث اللغات ) : میکند نازک دلان را صحبت بدخو ملول فرد را چین بر جبین از اخم روی مسطرست . ملاطغرا.- اخم کردن ؛ قطب . تقطیب . آژنگ افکندن میان دو ابروی و ترش کردن روی...
-
واژههای مشابه
-
اخم رو
لغتنامه دهخدا
اخم رو. [ اَ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عُبوس . ترش روئی .
-
اخم کردن
لغتنامه دهخدا
اخم کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چهره درهم کشیدن . چین به ابرو افکندن . عبوس کردن . چین بر جبین آوردن . روی ترش کردن . ترش نشستن . ابرو درهم کشیدن . اخمو شدن . گره به ابرو آوردن در حال خشم .
-
اخم و تخم
لغتنامه دهخدا
اخم و تخم . [اَ م ُ ت َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) عُبوس و ترش روئی .
-
اخم و رو کردن
لغتنامه دهخدا
اخم و رو کردن . [ اَ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عُبوس کردن .
-
جستوجو در متن
-
عبوسی کردن
لغتنامه دهخدا
عبوسی کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اخم کردن . ترش روئی کردن . ابرو درهم کشیدن .
-
سرکه بر ابرو داشتن
لغتنامه دهخدا
سرکه بر ابرو داشتن . [ س ِ ک َ / ک ِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از اخم داشتن و عبوس بودن .
-
اخمو
لغتنامه دهخدا
اخمو. [ اَ ] (ص نسبی ) در تداول عامه ، آنکه هماره ابرو درهم کشیده دارد. که بسیار اخم کند. بداخم . عبوس . کاسف الوجه .
-
ترشی فروشی
لغتنامه دهخدا
ترشی فروشی . [ ت ُ / ت ُ رُ ف ُ ] (حامص مرکب ) عمل ترشی فروش . || کنایه از اخم کردن . || (اِ مرکب ) دکان ترشی فروشی .
-
خم به ابرو نیاوردن
لغتنامه دهخدا
خم به ابرو نیاوردن . [خ َ ب ِ اَ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) اخم نکردن . کنایه ازاهمیت ندادن و هیچ انگاشتن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
رو ترش کردن
لغتنامه دهخدا
رو ترش کردن . [ ت ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترشرویی کردن . گره بر ابرو افکندن . خود را عبوس نشان دادن . اخم کردن . کراهت نمودن : شکر یزدان طوق هر گردن بودنی جدال و روترش کردن بود. مولوی .تَکَرﱡه ؛ رو ترش کردن . (منتهی الارب ). و رجوع به روترش شود.
-
سرکه پیشانی
لغتنامه دهخدا
سرکه پیشانی . [ س ِ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) ترشرو. (غیاث ). کنایه از اخم رو و بیدماغ . (آنندراج ) : به نان خشک قناعت نمیتوان کردن چه نعمتی است که افلاک سرکه پیشانی است . صائب (از آنندراج ).سرکه پیشانی اگر باشد پسر در روز رزم هیچ از آن شمشیر دندان دلیرا...
-
خم ابرو ترش شدن
لغتنامه دهخدا
خم ابرو ترش شدن . [ خ َ م ِ اَ ت ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ابرو ترش شدن . (آنندراج ). اخم کردن . ابرو برهم افکندن : حیف آیدم که آن خم ابرو ترش شودبهر نظارگی تو ضبط نگاه بس .نظیری (از آنندراج ).