کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
grs پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لقس
لغتنامه دهخدا
لقس . [ ل َ ] (اِخ ) ابن سلمان مولی کعب بن عجزة. ادرک َ النبی روی من مولاه ذکره ابن مندة. قلت و حدیثه عنه فی معجم الطبرانی . (الاصابة ج 6 ص 12).
-
لقس
لغتنامه دهخدا
لقس . [ ل َ ] (ع اِ) گر. (منتهی الارب ). جرب . (از اقرب الموارد).
-
لقس
لغتنامه دهخدا
لقس . [ ل َ ] (ع مص ) عیب کردن کسی را. (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (زوزنی ). || کشیدن دل به سوی چیزی و مایل شدن بدو. (منتهی الارب ). || شوریدن دل و تباه شدن . لقس . شوریده شدن منش . (تاج المصادر) (زوزنی ). || لقب نهادن . (تاج المصادر). لقب کردن . ||...
-
لقس
لغتنامه دهخدا
لقس . [ ل َ ق ِ ] (ع ص ) مردم را لقب نهنده . || فسوسی . فسوس کننده . || آنکه بر یک روش نپاید. || دانا و دریابنده ٔ چیزی . (منتهی الارب ). || لقس النفس ؛ که خاطر وی به هیچ نگشاید. محزون . (دزی ).
-
واژههای همآوا
-
لقث
لغتنامه دهخدا
لقث . [ ل َ ] (ع مص ) آمیختن . || به شتاب گرفتن . || فرازگرفتن چیزی را. (منتهی الارب ).
-
لقص
لغتنامه دهخدا
لقص . [ ل َ ق َ ] (ع مص ) تنگ گردیدن . || شوریده دل و تباه شدن . لقس . (منتهی الارب ).
-
لقص
لغتنامه دهخدا
لقص .[ ل َ ] (ع مص ) سوختن پوست چیزی را. (منتهی الارب ).
-
لقص
لغتنامه دهخدا
لقص .[ ل َ ق ِ ] (ع ص ) تنگ . (منتهی الارب ). ضیق . (اقرب الموارد). || مرد بسیارسخن زودبدی انگیز. (منتهی الارب ). || مردم حریص . (مهذب الاسماء).
-
جستوجو در متن
-
لقص
لغتنامه دهخدا
لقص . [ ل َ ق َ ] (ع مص ) تنگ گردیدن . || شوریده دل و تباه شدن . لقس . (منتهی الارب ).
-
لقب نهادن
لغتنامه دهخدا
لقب نهادن . [ ل َ ق َ ن ِ / ن َدَ ] (مص مرکب ) لقس . (تاج المصادر). لقب دادن . نَبْز. تنبیز. (منتهی الارب ). لقب کردن . لبز : بنده را نام خویشتن نبودهرچه ما را لقب نهند آنیم . سعدی (خواتیم ).لقس ؛ مردم را لقب نهنده . (منتهی الارب ).
-
منش
لغتنامه دهخدا
منش . [ م َ ن ِ ] (اِ) خوی و طبیعت ، چه منشی به معنی طبیعی است . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). خوی و طبع و طبیعت و خصلت و نهاد و سرشت . (ناظم الاطباء). فطرت . طینت . جبلت . عادت . (یادداشت مرحوم دهخدا) : به هر نیک و بد هر دوان یک منش به...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن میمون التمیمی الموصلی . مکنی به ابی محمد، و هرگاه که رشید استخفاف او خواستی وی را با کنیت ابوصفوان خواندی . مقام او در علم و ادب وشعر چنانست که ذکر آنهمه موجب اطاله ٔ کلام گردد، و آن بر واقفان اخبار و متتبعان آثار ...