کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
go پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لخ
لغتنامه دهخدا
لخ . [ ل َ خِن ْ ] (ع ص ) (بعیرٌ...)، شتر که یک زانوی آن از دیگری بزرگتر باشد. (منتهی الارب ).
-
لخ
لغتنامه دهخدا
لخ . [ ل َخ خ ] (ع مص ) سخن سربسته و مشتبه گفتن . || رسیدن به کوه و برآمدن بر آن . || میل کردن در حفر و کج و مائل کندن . || خوشبویی آلودن . || بسیاراشک شدن چشم . || طپانچه زدن . || پرسیدن خبر را و طلب تمام خبر کردن و کوشش کردن در آن . (منتهی الارب ).
-
لخ
لغتنامه دهخدا
لخ . [ ل ُ ] (اِ) کزنفون مورخ (از لشکریان کورش ) قسمتی را که دارای 24 نفر یا کمتر بوده لُخ یا لُخاژ مینامد. این دو لفظ یونانی است . (ایران باستان ج 1 ص 351).
-
لخ
لغتنامه دهخدا
لخ . [ ل ُ ] (اِ) کخ است و آن علفی باشد که در آب روید و تیزی دارد بر سر آن مانند پشم چیزی جمع شده و آن را داخل آهک رسیده کنند و در حوضها بکار برند واز آن علف حصیر بافند و در خراسان با آن خربزه آونگ کنند و در هندوستان به خورد فیل دهند. (برهان ). بردی ...
-
لخ
لغتنامه دهخدا
لخ . [ ل ُ ] (اِخ ) جایگاهی است در شعر امروءالقیس : و قد عمرَ الروضات حول مخططالی اللخ مرأی من سعاد و مسمعا.(معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
لاصق
لغتنامه دهخدا
لاصق . [ ص ِ ] (ع ص ) چفسیده . دوسیده . برچسبنده : لخ ّ، لاصق النسب . (منتهی الارب ).
-
خراط
لغتنامه دهخدا
خراط. [ خ َ ] (ع اِ) پیه که از بیخ گیاه لخ بر آرند. (منتهی الارب ). رجوع به خُراط و خُرّاط در این لغتنامه شود.
-
خراط
لغتنامه دهخدا
خراط. [ خ ُ ] (ع اِ) پیه که از بیخ گیاه لخ برآرند. (منتهی الارب ). رجوع به خُرّاط در این لغت نامه شود.
-
خراطی
لغتنامه دهخدا
خراطی . [ خ ُ طا ] (ع اِ) پیه که از بیخ گیاه لخ برآید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
لخاژ
لغتنامه دهخدا
لخاژ. [ ل ُ ] (اِ) لفظی یونانی و اصطلاحی لشکری است به معنی لُخ ، یعنی قسمتی از لشکریان که دارای 24 تن یا کمتر بوده است . (ایران باستان چ 1 ج 1 ص 351). || صاحب منصب و فرمانده ٔ لُخ را نیز گفته اند. (ایران باستان چ 1 ج 2 ص 1065).
-
مولوخ
لغتنامه دهخدا
مولوخ . [ م ُ لُخ ْ ] (اِخ ) خدای آتش کنعانیان که برای او بچه ها را در آتش قربانی می کردند و مجسمه ٔ او را مانند انسانی می ساختندکه دارای سری مانند گاو بود. و رجوع به مولک شود.
-
خراط
لغتنامه دهخدا
خراط. [ خ ُرْرا ] (ع اِ) پیه که از بیخ گیاه لخ برآرند. (منتهی الارب ). رجوع به خُراط و خَراط در این لغت نامه شود.
-
رخ
لغتنامه دهخدا
رخ . [ رُ ] (ع اِ) نام گیاهی است که آنرا لوخ خوانند و از آن حصیر بافند و انگور و خربزه بدان آویزند. (دهار). نام گیاهی است که آنرا لوخ گویند و از آن حصیر بافند. (لغت محلی شوشتر). نام گیاهی که آنرا دوخ و روخ و لخ و لوخ نیز گویند. (از شعوری ج 2 ص 22). ن...
-
کرک
لغتنامه دهخدا
کرک . [ ک َ رَ] (اِ) لوئی . کُخ . لُخ . دخ . دوخ . پیزر. (یادداشت مؤلف ). پُرزهای گل این گیاه را بناها در ساروج ریزند برای جلوگیری از شکاف خوردن آن . رجوع به لوئی شود.