کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
dun پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
یاد
لغتنامه دهخدا
یاد. (اِ) ذُکر. ذُکرة. تذکار. اندیشه . تذکر. نام و نشان . ذکر باقی و جاودان . ذکر و نقل نام : تا تازه کرد یاد اوائل بدین خویش تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود. دقیقی .به ایران همه خوبی از داداوست کجا هست مردم همه یاد اوست . فردوسی .شهنشاه بهرام داماد ت...
-
جستوجو در متن
-
لایعد
لغتنامه دهخدا
لایعد. [ ی ُ ع َدد ] (ع ص مرکب ) (از: لا + یعد) بیشمار. بیحد. فزون از شمار. رجوع به لاتعد و لاتحصی شود.
-
حرمازی
لغتنامه دهخدا
حرمازی . [ ] (اِخ ) سمعانی گوید: هذه النسبة الی ... و هو ابوذروة الحرمازی . یعد فی الصحابة. ذکره ابوبشر الدولابی فی کتاب الاسماء و الکنی .
-
هبرک
لغتنامه دهخدا
هبرک . [ هََ رَ ](ع ص ) شباب هبرک ؛ جوانی تمام . شاب هبرک ؛ جوان تمام جوانی نیکواندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) : جاریة شبت شبابا هبرکالم یعد ثدیا نحرها أن فلکا.(از تاج العروس ).
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن عصمة الریاحی . مکنی به ابی البیداء. اعرابی است . او ببصره سکنی گزید و در آنجا کودکان را با اجرت تعلیم میداد و همه ٔ عمر را در بصره گذرانید و شوهر ام ابی مالک عمربن کرکرة است و شاعر بود. او راست :قال فیها البلیغ ما قال ذوال...
-
فدید
لغتنامه دهخدا
فدید. [ ف َ ] (ع مص ) بانگ کردن ، یا سخت بانگ کردن ، یا به آواز مانا به آواز مار که از پوست برآید بانگ برآوردن . (از منتهی الارب ). || بلند کردن مرد آواز خویش را، و به قولی سخت بانگ کردن ، یا آوای دویدن گوسپند برآوردن ، یا همچون آوای دویدن گوسپند با ...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن محمد جرباذقانی (جرفادقانی ) مکنی به ابوالفضل . یکی از شعرای اصفهان و از جمله ٔ ابیات اوست در وصف اصفهان :یا اصفهان سقیت الخمر صافیةًاذ قلت قلت لها سقیاً غوادیهالاحبذا جبل الریان من جبل و حبذا لی مصلاها و وادیهابزندروذ دیون...
-
بهر
لغتنامه دهخدا
بهر. [ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) توانگری . || دوری . || درستی . || اندوه . || هلاکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هلاک از هلاکت . (برهان ) (جهانگیری ). || نگونساری ، یقال : بهراً له . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بهتان و تهمت . (منتهی ال...
-
طبقة
لغتنامه دهخدا
طبقة. [ طَ ق َ ] (ع اِ) بالفتح و سکون الموحدة، لغة لقوم متشابهون ، و فی اصطلاح المحدثین ، عبارةٌ عن جماعة اشترکوا فی السن و لقاء المشایخ و الاخذ عنهم . فاما ان یکون شیوخ هذا الراوی شیوخ ذلک ، او یماثل او یقارن شیوخ هذا،شیوخ ذلک ، و بهما اکتفوا بالتشا...
-
استعانة
لغتنامه دهخدا
استعانة. [ اِ ت ِ ن َ ] (ع مص ) استعانت . یاری جستن . یاری خواستن . یاری طلبیدن . استنجاد.اعتضاد. استرفاد. یاری کردن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ): اما چون استعانت بما نمودند اگر یاری ندهیم نام و ننگ باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 95). به استمداد و ا...
-
حجام
لغتنامه دهخدا
حجام . [ ح َج ْ جا ] (ع ص ، اِ) خون کشنده به استره زدن . کشنده ٔ خون از شاخ . (منتهی الارب ). الذی یحجم و یحسن صنعة الحجم . (سمعانی ). کشنده ٔ خون با شاخ یا شیشه از تن . حاجم . حجامت گر. خون گیر. خون ستان . حجامت کننده . حجامت چی . خون کشنده . مصاص ....
-
معدود
لغتنامه دهخدا
معدود. [ م َ ] (ع ص ) شمارکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). شمرده شده و به حساب آمده و حساب شده . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- معدود شدن ؛ شمرده شدن : به جهد قطره ٔ باران کجا شود معلوم به چاره برگ درختان کجا شود معدود. امیرمعزی .- معدود...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نهرجوری . شاعر عروضی مکنی به أبواحد. او را در عروض تصانیفی است و وی بدانش عروض عارف و حاذق است و در آن علم در مرتبت ابوالحسن عروضی و عمرانی و امثال آنان است معهذا در شعر از طبقه ٔ متوسط باشد و از اهل بصره است . یاقوت گوید: اب...
-
ابوفراس
لغتنامه دهخدا
ابوفراس . [ اَ ف ِ ] (اِخ ) حارث بن ابی العلاء سعیدبن حمدان بن حمدون الحمدانی تغلبی بن عم ناصرالدوله و سیف الدولةبن حمدان . مولد او در سال 320 هَ . ق . بود. ثعالبی در وصف او گوید او یگانه ٔ روزگار خویش و آفتاب رخشان عصر خود بود در ادب و فضل و کرم و م...