کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ییلاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ییلاق
لغتنامه دهخدا
ییلاق . [ ی َی ْ / ی ِی ْ ] (اِخ ) ازبلوکات کردستان ، حد شمالی دهات گروس ، شرقی اسفندآباد، جنوبی امیرآباد و غربی سنندج ، مرکز قروه و عده ٔ قرا 146 است . (از یادداشت مؤلف ). نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . این دهستان در خاور شهرسنندج ...
-
ییلاق
لغتنامه دهخدا
ییلاق . [ ی َی ْ / ی ِی ْ ] (ترکی ، اِ مرکب ) از یی [ = یای ] به معنی تابستان و لاق که پسوند مکان است ، به معنی جایی که در تابستان سکنی گزینند. سردسیر.مقابل قشلاق ، گرمسیر. جای تابستانی . تابستانگاه . مصیف : تقییظ؛ ییلاق رفتن . تصیف ، اصطیاف ؛ ییلاق ...
-
واژههای مشابه
-
تخت ییلاق
لغتنامه دهخدا
تخت ییلاق . [ ت َ ی ِی ْ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خرقان شرقی در بخش آوج شهرستان قزوین است که در بیست هزارگزی خاور آوج و بیست هزارگزی راه عمومی در کوهپایه قرار دارد. سردسیر است و 50 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است . ...
-
خوش ییلاق
لغتنامه دهخدا
خوش ییلاق . [ خوَش ْ / خُش ْ ی َی ْ ] (اِخ ) نام محلی است در 68 هزارگزی شاهرود. (یادداشت مؤلف ). دهی است از دهستان کوهسارات از بخش رامیان شهرستان گرگان . واقع در 68 هزارگزی جنوب خاوری رامیان ، کنار شوسه ٔ گرگان -شاهرود. کوهستانی و سردسیر با 255 تن س...
-
ییلاق طهماسب کندی
لغتنامه دهخدا
ییلاق طهماسب کندی . [ ی َی ْ / ی ِی ْ طَ س ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آواجیق بخش حومه ٔ شهرستان ماکو، واقع در 34هزارگزی باختر ماکو، با 111 تن سکنه . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
جستوجو در متن
-
ییلا
لغتنامه دهخدا
ییلا. [ ی َی ْ / ی ِی ْ ] (ترکی ، اِ) ییلاق . (ناظم الاطباء). رجوع به ییلاق شود.
-
ییلاقات
لغتنامه دهخدا
ییلاقات . [ ی َی ْ / ی ِی ْ ] (اِ) ج ِ ییلاق ، به معنی تابستانگاه . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ییلاق شود.
-
تابستانگاه
لغتنامه دهخدا
تابستانگاه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) ییلاق . سردسیر.
-
قشلاق کردن
لغتنامه دهخدا
قشلاق کردن . [ ق ِک َ دَ ] (مص مرکب ) تشتی . تشتیه . مقابل ییلاق کردن .
-
لارقصران
لغتنامه دهخدا
لارقصران . [ رِ ق َ ] (اِخ ) رجوع به لار (ییلاق تهران ) شود.
-
غریب درکنک
لغتنامه دهخدا
غریب درکنک . [ غ َ دَ ک ُ ن َ ] (نف مرکب ) (باد...) باد سرد که در آخر فصل ییلاق وزد و آنانکه به ییلاق رفته اند به شهر و جای خود بازگردند. رجوع به باد شود.
-
اصطیاف
لغتنامه دهخدا
اصطیاف . [ اِ ] (ع مص ) تابستان بجایی اقامت کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). اقامت نمودن تابستان بجایی . (ناظم الاطباء). بتابستان جایی مقام کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تابستان جایی مقام کردن . (زوزنی ). ییلاق کردن . به ییلاق رفتن . تصیف .
-
کشکی
لغتنامه دهخدا
کشکی . [ ک َ ] (اِخ ) نام طایفه ای است از ایلات کرد ایران که تقریباً 50نفر می باشند و در قشلاق زهاب و لرستان و ییلاق خاجومان سکنی دارند. (یادداشت مؤلف ).