کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکی مانده به اخر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هفت یکی
لغتنامه دهخدا
هفت یکی . [ هََ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرضا. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
یکی یکدانه
لغتنامه دهخدا
یکی یکدانه . [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) فرزند یگانه . فرزند منحصربه فرد.تنها فرزند پدر و مادر. (از فرهنگ لغات عامیانه ).
-
خانه یکی
لغتنامه دهخدا
خانه یکی . [ ن َ / ن ِ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) باشندگان در یک خانه . (ناظم الاطباء). همخانه . (آنندراج ). نعت است برای ساکنان در یک خانه : بنگر قلمتراش چه با خانه میکنداز همدمان خانه یکی در امان مباش . تأثیر (ازآنندراج ). || (اِ مرکب ) یار. رفیق . همد...
-
پشت و رو یکی
لغتنامه دهخدا
پشت و رو یکی . [ پ ُ ت ُ ی ِ ] (ص مرکب ) بی پشت و رو. مُوجَّه . در جامه ها و قماش ها.
-
خانه یکی شدن
لغتنامه دهخدا
خانه یکی شدن . [ ن َ / ن ِ ی َ / ی ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در یک خانه باهم زیستن . هم منزل شدن . || دوست یکدل شدن .
-
جستوجو در متن
-
مانده گردانیدن
لغتنامه دهخدا
مانده گردانیدن . [ دَ / دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) خسته کردن (به معنی متداول امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرسوده کردن : تلغب ؛ مانده گردانیدن . (منتهی الارب ). و رجوع به مانده گردیدن شود.
-
عملیص
لغتنامه دهخدا
عملیص . [ ع ِ ] (ع ص ) سخت و مانده کننده . منزل سخت و مانده کن . علمیص . رجوع به علمیص شود.
-
مانده گشتن
لغتنامه دهخدا
مانده گشتن . [ دَ / دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مانده گردیدن . مانده شدن : همی تاخت بر غرم و آهو به دشت پراگنده شد غرم و او مانده گشت . فردوسی .کنون مانده گشتم چنین در گریزسری پر ز کینه دلی پر ستیز. فردوسی .نغزگویان که گفتنی گفتندمانده گشتند و عاقبت خفتن...
-
محسر
لغتنامه دهخدا
محسر. [ م ُ س ِ ] (ع ص ) کسی که مانده و خسته میکند و خیره مینماید چشم خود را از دیدن دور. (ناظم الاطباء). حرالبصر؛ آنکه مانده شود و فروماند بینائی او از دیدن دور. || مانده کننده شتران را به راندن . (از منتهی الارب ). آنکه مانده می کند شتر را از راندن...
-
برجای مانده
لغتنامه دهخدا
برجای مانده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مانده و خسته و فرسوده از ماندگی . (ناظم الاطباء). || مبتلا به بیماری فالج . || بازپس مانده . وامانده .
-
پس مانده
لغتنامه دهخدا
پس مانده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه در عقب ماند. سپس مانده . عقب مانده . بدنبال مانده . دیری کرده : بساخت از پی پس ماندگان و گمشدگان میان بادیه ها حوضهای چون کوثر. فرخی .خیز ای پس مانده ٔ دیده ضررباری این حلوای یخنی را بخور. مولوی . || طعامی...
-
ته مانده
لغتنامه دهخدا
ته مانده . [ ت َه ْ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) آنچه از خوردن باقی بماند. (آنندراج ). آنچه از طعام در خوان باقی ماند. (ناظم الاطباء). آنچه باقی ماند از چیزی . پس مانده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : از جام لب چون غیر را بخشی شراب همدمی در کام تلخ ما چکان ته ...
-
نامانده
لغتنامه دهخدا
نامانده . [ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) نمانده . باقی نمانده . || غیرخسته . مقابل مانده ، به معنی خسته . رجوع به مانده شود.
-
مانده شدن
لغتنامه دهخدا
مانده شدن . [ دَ /دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متوقف شدن و از کار افتادن ازتعب و خستگی . (ناظم الاطباء). بیش کار نتوانستن . خسته شدن (به معنی متداول امروز). کَل ّ. کلال . اعیاء. لغوب . استحسار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عاجز شدن . از کار افتادن . خسته ش...