کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکدل و یک زبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زبان سیاه
لغتنامه دهخدا
زبان سیاه . [ زَ ] (ص مرکب ) سیاه زبان . رجوع به «زبان » و «زاغ زبان » شود.
-
زبان داری
لغتنامه دهخدا
زبان داری . [ زَ ] (حامص مرکب )زبان دار بودن . رجوع به زبان دار و زبان داشتن شود.
-
زبان گیر کردن
لغتنامه دهخدا
زبان گیر کردن .[ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لکنت داشتن زبان . کند بودن زبان . زبان گرفتگی . رجوع به زبان و زبان گرفتن شود.
-
زبان درقفا
لغتنامه دهخدا
زبان درقفا. [ زَ دَ ق َ ] (اِ مرکب ) نام گلی . (ناظم الاطباء). رجوع به زبان بقفا و زبان پس قفا شود.
-
زبان بستگی
لغتنامه دهخدا
زبان بستگی . [ زَ ب َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) خاموشی . عدم نطق . عدم تکلم . (ناظم الاطباء) : سوی خانه آمد به آهستگی نگه داشت مهر زبان بستگی . نظامی .بزاری بنالید زان خستگی شفیعی نه بیش از زبان بستگی . نظامی .رجوع به زبان بسته شود. || زبان گرفتگی . ز...
-
زبان گیری کردن
لغتنامه دهخدا
زبان گیری کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از حال لشکر مخالف تحصیل اطلاع کردن . زبان گرفتن . زبان گیری : تا نزدیک نهاوند رسید آنجا زبان گیری کرد و اخبار احوال لشکر فرس معلوم نمود و بازگشت . (ترجمه ٔ تاریخ اعثم کوفی نسخه ٔ خطی ص 97). رجوع به زبان گیر و...
-
زبان داشتن
لغتنامه دهخدا
زبان داشتن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) دارای زبان بودن . زبان داری . || قدرت تکلم داشتن . مقابل زبان بستگی . بی زبانی بمعنی ناتوانی از سخن : اگر مرده مسکین زبان داشتی به فریاد و زاری فغان داشتی . سعدی (بوستان ).رجوع به زبان دار و زبان داری شود. || زبان د...
-
زبان برگشادن
لغتنامه دهخدا
زبان برگشادن . [ زَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) لب به سخن باز کردن . آغاز سخن کردن : دل قارن آزرده گشت از قبادمیان دلیران زبان برگشاد. فردوسی .زبان برگشاد اردشیر جوان که ای نامداران روشن روان . فردوسی .پس آنگه بزانوی عزت نشست زبان برگشاد و دهانها ببست . ...
-
زبان بر زبان داشتن
لغتنامه دهخدا
زبان بر زبان داشتن . [ زَ ب َزَ ت َ ] (مص مرکب ) مرادف زبان در ته زبان داشتن . برگفته ای ثابت نبودن و هر دم چیزی گفتن . (آنندراج ).
-
زبان رانی
لغتنامه دهخدا
زبان رانی . [ زَ ] (حامص مرکب ) گفتگو و مکالمه و گفت و شنید و گفتار. (ناظم الاطباء) : این چه زبان و چه زبان رانی است گفته و ناگفته پشیمانی است . نظامی .رجوع به زبان ران شود.
-
کارنگ
لغتنامه دهخدا
کارنگ . [ رَ ] (ص ) صاحب طرب . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). || چرب زبان . (جهانگیری ). چرب زبان و زبان آور. (برهان ) (آنندراج ). فصیح .
-
زبان ریشه ای
لغتنامه دهخدا
زبان ریشه ای . [ زَ ن ِش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبان یک هجائی ، زبان یک سیلابی . رجوع به ایران باستان ج 1 ص 11 و «زبان » شود.
-
زبان ولایتی
لغتنامه دهخدا
زبان ولایتی .[ زَ ن ِ وَ / وِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبانی که مخصوص یک ولایت یا ایالت باشد مثل زبان گیلان و زبان مازندران . (فرهنگ نظام ). رجوع به زبان محلی شود.
-
ذلق
لغتنامه دهخدا
ذلق . [ ذَ ل ِ ] (ع ص ) تیز. (زبان و سنان و مانند آن ). حاد. || زبانی گشاده . طَلِق . || نَسو. || خطیب ذَلِق ؛ فصیح .زبان آور. تیززبان . گشاده زبان . هویداسخن . سبک زبان .
-
زبان دراز
لغتنامه دهخدا
زبان دراز. [ زَ ن ِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن گستاخانه و بی محابا : که عیب است در مجمع اهل رازسخنهای کوته زبان دراز. ظهوری (از آنندراج ).رجوع به زبان دراز و زبان درازی شود.