کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکدانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یکدانه
لغتنامه دهخدا
یکدانه . [ ی َ / ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نوعی از هار باشد و آن چنان است که پنج شش رشته را بیاورند و در هر رشته شش مروارید بکشندو همه را جمع کنند و بر مجموع یک جوهری از جواهر بگذارند که سوراخ آن گشاد باشد و باز رشته را از هم متفرق سازند و ...
-
واژههای مشابه
-
یکی یکدانه
لغتنامه دهخدا
یکی یکدانه . [ ی َ / ی ِ ی َ / ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) فرزند یگانه . فرزند منحصربه فرد.تنها فرزند پدر و مادر. (از فرهنگ لغات عامیانه ).
-
یک و یکدانه
لغتنامه دهخدا
یک و یکدانه . [ ی َ / ی ِ ک ُ ی َ / ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب )یکی یکدانه . یگانه . پسر یا دختر منحصربه فرد خانواده .(یادداشت مؤلف ). رجوع به یگانه و یکی یکدانه شود.
-
جستوجو در متن
-
عرقصاءة
لغتنامه دهخدا
عرقصاءة. [ ع ُ ق ُ ءَ ] (ع اِ) یکدانه عرقصاء. واحد عرقصاء. (از اقرب الموارد). رجوع به عرقصاء شود.
-
عرقصة
لغتنامه دهخدا
عرقصة. [ ع ُ ق ُ ص َ / ع ُ رَ ق ِ ص َ ] (ع اِ) یکدانه عرقص . (از اقرب الموارد). رجوع به عرقص شود.
-
عضهة
لغتنامه دهخدا
عضهة. [ ع ِ ض َ هََ ] (ع اِ) درخت خاردار بزرگ و دراز. یکدانه عضاه . (از منتهی الارب ). رجوع به عضاه و عَضِه شود.
-
لؤلوءة
لغتنامه دهخدا
لؤلوءة. [ ل ُءْ ل ُ ءَ ] (ع اِ) یکدانه مروارید. یکی لؤلؤ. یکی مروارید. (منتهی الارب ).
-
حباب
لغتنامه دهخدا
حباب . [ ح ِ ] (ع اِ) گوشواره ٔ یکدانه . (منتهی الارب ). || دوستی . (منتهی الارب ). حُب .
-
عرقص
لغتنامه دهخدا
عرقص . [ع ُ ق ُ / ع ُ رَ ق ِ ] (ع اِ) گیاهی است . و گویند همان حندقوق است . یکدانه ٔ آن عرقصة. (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). عَرنقَص . عرقصاء. رجوع به عرقصاء شود.
-
گوهربین
لغتنامه دهخدا
گوهربین . [ گ َ / گُو هََ ] (نف مرکب ) بیننده ٔ گوهر. گوهرشناس . مجازاً که نیک را از بد تمیز دهد : عیب تست ار چشم گوهربین نداری ورنه ماهریک اندر بحر معنی گوهر یکدانه ایم .سعدی .
-
سنة
لغتنامه دهخدا
سنة. [ س ِن ْ ن َ ] (ع اِ) تیر دوسر. (منتهی الارب ). سر قلم . (مهذب الاسماء). || یکدانه از سیر. (منتهی الارب ). دانه ٔ چیزی . (غیاث ). || مهر درم . (منتهی الارب ).
-
خلصة
لغتنامه دهخدا
خلصة. [ خ َ ص َ ] (ع اِ) واحد خَلَص . یکدانه ٔخلص . (منتهی الارب ). گیاهی است خوشبوی که بدرخت پیچدو حب آن چون حب انگور باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
عرفط
لغتنامه دهخدا
عرفط. [ ع ُ ف ُ ] (ع اِ) نوعی از درخت خاردار. (منتهی الارب ). درختی است از عضاه که «مغفور» میتراود و شکوفه ٔ آن سفید و غلطان است . یکدانه ٔ آن عرفطة. (از اقرب الموارد). عِض ّ و عُض ّ، درخت عرفط. (از منتهی الارب ). عَبیبة، چیزی است شیرین بر شکل صمغ که...