کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکجا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یکجا
لغتنامه دهخدا
یکجا. [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) یک بارگی . همگی . تماماً. (ناظم الاطباء).کل . کلاً. بالتمام . دربست . جملةً. جمعاً. همه را با هم : سودا چنان خوش است که یکجا کند کسی . (یادداشت مؤلف ): || با هم . همراه . (ناظم الاطباء). معاً. جمعاً. در صحبت یکدیگر. (یا...
-
جستوجو در متن
-
حارات
لغتنامه دهخدا
حارات . (ع اِ) ج ِ حارة. کلاته ها و ده های خرد که خانه های آنها یکجا باشد.
-
واثن
لغتنامه دهخدا
واثن . [ ث ِ ] (ع ، ص ) ثابت و پیوسته ، در یکجا پاینده . || آب پیوسته روان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جفتلک
لغتنامه دهخدا
جفتلک . [ ج ِ ل ِ ] (ترکی ، اِ) قلعه ای که دربست باشد در یکجا به اجاره دهند. || قلعه یا ساختمانی که دامها را در آن پرورند. (دزی ).
-
تهیعر
لغتنامه دهخدا
تهیعر. [ ت َ هََ ع ُ ] (ع مص ) به یکجا قرار و آرام ناگرفتن زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
احویة
لغتنامه دهخدا
احویة. [ اَ وی َ ] (ع اِ) ج ِ ج حِواء. خانه های مردم بر یکجا از خرگاه و جز آن . (منتهی الارب ).
-
حواء
لغتنامه دهخدا
حواء. [ ح ِ ] (ع اِ) خانه های مردم بر یکجا از خرگاه و جز آن . ج ، احویة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
عدس سرخ
لغتنامه دهخدا
عدس سرخ . [ ع َ دَ س ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از عدس است و کشک وجو و عدس سرخ به یکجا پزند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
لطاط
لغتنامه دهخدا
لطاط. [ ل َ ] (ع اِ) خشک سال سخت که در آن دهش و عطا یکجا فراموش کنند. (منتهی الارب ). || آن دایره که در پیشانی اسب بود. (مهذب الاسماء).
-
محوی
لغتنامه دهخدا
محوی . [ م ُ ح َوْ وا ] (ع ص ، اِ) خانه های مردم بر یکجا از خرگاه و جز آن . (منتهی الار ب ) (آنندراج ). چادرهای پیوسته و متصل بهم . (ناظم الاطباء).
-
اهل معنی
لغتنامه دهخدا
اهل معنی . [ اَ ل ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقابل اهل صورت و ظاهر. اهل حقیقت . آنکه به معنی و باطن توجه دارد: اهل معنی همه یکجا جمعند.
-
خرده خر
لغتنامه دهخدا
خرده خر. [ خ ُ دَ / دِ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه آذوقه ٔ خانه روزبروز خرد نه یکجا برای ماهی یا سالی . مقابل عمده خر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
طوغان
لغتنامه دهخدا
طوغان . (اِ) نامی که چون عمرو و زید (در عربی ) و پیِر و پُل (در فرانسه ) استعمال شودچنانکه درین شعر با تگین یکجا یاد شده : پند از هر کس که گوید گوش دارگر مثل طوغانش گوید یا تگین .ناصرخسرو.
-
صرم
لغتنامه دهخدا
صرم . [ ص ِ ] (ع اِ) نوع و گروه مردم و جز آن . ج ، اصرام و اصارم و اصاریم . (منتهی الارب ). || موزه ٔ نعل زده . (منتهی الارب ). || خانه های مردم جمع یکجا. (منتهی الارب ).