کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکبارگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
یک بارگی
لغتنامه دهخدا
یک بارگی . [ ی َ / ی ِ رَ / رِ ] (ق مرکب )ناگهانی . یک دفعگی و در یک هنگام . (ناظم الاطباء). به یک دفعه . ناگهان . بغتةً. (یادداشت مؤلف ) : کسی کش سرافراز بد بارگی گریزان همی راند یک بارگی . فردوسی .چه کرد آن سنگدل با تو به سختی صبر چون کردی ؟چرا یک...
-
جستوجو در متن
-
اعرن
لغتنامه دهخدا
اعرن . [ ] (اِ) ترکی است . یکبارگی . (از شرفنامه ٔ منیری ).
-
ستمکارگی
لغتنامه دهخدا
ستمکارگی . [ س ِ ت َ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل ستمکار : در ستمکارگی پی افشردندمیگرفتند و خانه می بردند. نظامی (هفت پیکر ص 323).ازو بوم و کشور به یکبارگی ستوه آمدند از ستمکارگی . نظامی .رها کن ستم را به یکبارگی که کم عمری آرد ستمکارگی . نظامی .رجوع ب...
-
ویدا شدن
لغتنامه دهخدا
ویدا شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کم شدن . کاستن : امیرا جان شیرین برفشانم اگر ویدا شود یکبارگی عمر . دقیقی (از صحاح الفرس ).رجوع به ویدا شود.
-
دفعی
لغتنامه دهخدا
دفعی . [ دَ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) ناگهانی . یکبارگی . در این زمان . فی الفور. فوراً. فی الحال . (ناظم الاطباء). مقابل تدریجی . غیرتدریجی . || بار دیگر. (ناظم الاطباء).
-
مدفق
لغتنامه دهخدا
مدفق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) آنکه به یکبارگی تهی و خالی میکند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادفاق . رجوع به دفق و دفوق و ادفاق شود.
-
اسهاد
لغتنامه دهخدا
اسهاد. [اِ ] (ع مص ) یکبارگی انداختن بچه را: اسهدت بالولد. || بیدار کردن . (منتهی الارب ). بی خواب کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بی خواب گردانیدن .
-
نشسته آمدن
لغتنامه دهخدا
نشسته آمدن . [ ن ِ ش َ ت َ / ت ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) نشستن . رجوع به نشستن شود. || فروکش کردن . کم شدن . تخفیف یافتن : تا باد حاسدان یکبارگی نشسته آمد. (تاریخ بیهقی ص 71).
-
شلک
لغتنامه دهخدا
شلک .[ ش ِل ْ ل َ ] (اِ) آواز چند بندوق که یکبارگی سر دهند و این ترکی است . (آنندراج ) (از غیاث ) : شلک رعد شد و برق در آتش بازی است سایه با آن نسق و ساقی بستان ابر است .زکی ندیم (از آنندراج ).رجوع به شلیک شود.
-
مرد و مدد
لغتنامه دهخدا
مرد و مدد. [ م َ دُ م َ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) یار و یاور. کس و کار.- مرد و مددی نداشتن ؛یکبارگی بی کس بودن . سرپرست و نفقه آوری نداشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
مماحضت
لغتنامه دهخدا
مماحضت . [ م ُ ح َ / ح ِ ض َ ] (از ع ، اِمص ) اخلاص ورزیدن . || (اِمص )دوستی . یگانگی . مقابل مماذقت : تا به برکت مخالصت و یمن مماحضت یکبارگی عقده ٔ تعسر از کار گشوده شود. (مرزبان نامه ص 135). رجوع به مدخل بعد شود.
-
بالمرة
لغتنامه دهخدا
بالمرة. [ بِل ْ م َرْ رَ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + مرة) اصلاً. ابداً. هرگز. || تماماً. یکبارگی . پاک . بیکباره . یک دفعگی . بتمامه . از همه جهت . (ناظم الاطباء). و رجوع به مره شود.
-
باب قصاب
لغتنامه دهخدا
باب قصاب . [ ب ِ ق َص صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داویست از کشتی و آن یکبارگی بزور کله و گردن حریف را کج کرده و بر زمین زدن است ، چنانکه قصاب چهارپا را بر زمین میزند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
بهم برافکندن
لغتنامه دهخدا
بهم برافکندن . [ ب ِ هََ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در جنگ و ستیز انداختن دو تن یا دو گروه را : بهمْشان برافکنده یکبارگی همی تاخت تاقلبگه بارگی .اسدی .