کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یِلخی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یلخی
لغتنامه دهخدا
یلخی . [ ی ِ ] (ترکی ، اِ) ایلخی . سیله . فسیله . گله ٔ اسب و استر. رمه ٔ اسب . (از یادداشت مؤلف ).- یلخی بار آمدن ؛ بی مربی بزرگ شده بودن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ایلخی و مترادفات دیگر شود.
-
واژههای همآوا
-
یلخی
لغتنامه دهخدا
یلخی . [ ی ِ ] (ترکی ، اِ) ایلخی . سیله . فسیله . گله ٔ اسب و استر. رمه ٔ اسب . (از یادداشت مؤلف ).- یلخی بار آمدن ؛ بی مربی بزرگ شده بودن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ایلخی و مترادفات دیگر شود.
-
جستوجو در متن
-
ارعاویه
لغتنامه دهخدا
ارعاویه . [ اَ وی ی َ ] (ع اِ) ستور پادشاهی بچرا گذاشته . (منتهی الأرب ). گله ٔ شتران پادشاهی بچرا گذاشته شده . یلخی شاهی .
-
یله گرد
لغتنامه دهخدا
یله گرد. [ ی َ ل َ / ل ِ گ َ ] (اِ مرکب ) یلخی . ایلخی . خیل . گله ٔ اسب . (یادداشت مؤلف ).- یله گرد چرا کردن ؛ در ایلخی چریدن . آزاد و یله چرا کردن : مالهاشان یله گرد چرا می کنند. (از تحفه ٔ اهل بخارا). و رجوع به یلخی شود.
-
یلفچی
لغتنامه دهخدا
یلفچی .[ ی َ ل َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چوپان و گله بان . (ناظم الاطباء). گله بان . (آنندراج ). محتمل است دگرگون شده ٔ یلخچی (یلخی = ایلخی + چی ) باشد. ایلخچی . فسیله بان .
-
ایلخی
لغتنامه دهخدا
ایلخی . (ترکی ، اِ) رمه و گله ٔ اسبان . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چارپایانی که آنها را در صحرا برای چرا رها کنند. رمه ٔ اسب . (فرهنگ فارسی معین ). فسیله . سیله . یلخی .دسته ٔ اسبان آزاد در مراتع. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
اسپ گله
لغتنامه دهخدا
اسپ گله . [ اَ گ َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) یلخی . ایلخی . خیل : و فرمود [ بهرام گور ] تا اسپ گله ها آوردند و اسپان نیک اختیار کرد ببهانه ٔ شکار تا بهر گله ای که میرسیدند از اسپ گله هاء بهرام میراندند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 79).
-
چوپان
لغتنامه دهخدا
چوپان . (ص ، اِ) همریشه ٔ شبان در پهلوی شوپان در جغتایی کوپان (با واو مجهول ) و چوبان (با واو مجهول و باء). (حواشی برهان چ معین ). نگهبان گوسفندان و گاوان . کسی که نگاهبان گوسفندان است . نامهای دیگرش گله بان و شبان است . مؤلف سراج اللغات احتمال غالب...
-
خیل
لغتنامه دهخدا
خیل . [ خ َ ] (ع اِ) لشکر. سپاه . (ناظم الاطباء). گروه سواران . (غیاث اللغات ). لشکریان . سپاهیان . نظامیان . عساکر. آنان که خدمت لشکری کنند : که هرچند هستند خیل و سپاه همه برنشینند فردا به گاه . فردوسی .علمهای شاهی برآمد بماه همه برنشستند خیل و سپاه...