کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یونبَر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یون
لغتنامه دهخدا
یون . (اِخ ) قسمت آسیای صغیر یونان قدیم : چوب سدر که استعمال شده ، آن را از محلی آورده اند که کوه نامیده می شود. مردمان ایبرناری این چوب را آوردند. از مملکت بابل ، کری و یون تا شوش آنها را آوردند... تزیینات برجسته ٔ قصر از یون آورده شده ... ستونهای م...
-
یون
لغتنامه دهخدا
یون . (اِ) فلس و فلوس . (ناظم الاطباء) (برهان ). فلس . (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) : فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزدنفی این مذهب یونان به خراسان یابم . خاقانی .با نص حدیث و نظم قرآن یونی نرزد حدیث یونان . خاقانی . || نمد و نمدزین . (ناظم الاطباء) (...
-
یون
لغتنامه دهخدا
یون . (اِخ ) یونانی . قومی که در یونان می زیستند و خود کلمه ٔیونان را هم ایرانیان از همین کلمه گرفته اند و بر سرزمین آنها که هلاس باشد اطلاق کرده اند. (از فرهنگ ایران باستان صص 113-114).
-
یون
لغتنامه دهخدا
یون . (اِخ ) ناحیه ای به خراسان بزرگ : پادشایی است [ به خراسان ] خرد اندر شکستگی ها و کوههای آن را یون خوانند از پس ناحیت سکیمشت و دهقان او را پاخ خوانند و قوتش از امیر ختلان است و ازآن ناحیت نمک خیزد. (حدودالعالم چ دانشگاه ص 100).
-
یون
لغتنامه دهخدا
یون . (ترکی ، اِ) به معنی مطلق پشم استعمال شود. (انجمن آرا) (آنندراج ). کلمه ٔ ترکی است ، اوحدی آن را استعمال کرده است . (یادداشت مؤلف ). به معنی پشم ظاهراً فارسی باشد، چه بزیون راکه سندس یا نوعی سندس است از مرغزی کنند که پشم نرم زیر موی بز است و بز...
-
یون
لغتنامه دهخدا
یون . [ ] (از لاتینی ، اِ) ماه قیصری ، اول آن مطابق است با اول حزیران ماه رومی و بیست وپنج خردادماه جلالی و سیزدهم ژوئن ماه فرانسوی . (یادداشت مؤلف ).
-
یون
لغتنامه دهخدا
یون . [ ی َ وَ / یو ] (اِخ ) نام پسر یافث . (ناظم الاطباء). رجوع به یونان شود.
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب َ ] (حروف اضافه ، اِ) بلندی . (ناظم الاطباء). بالا. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). بالای . زبر. روی . سر. (ناظم الاطباء). مقابل فرود. مقابل پایین . (برهان ). مقابل زیر. بر برای استعلاست و بر زبر و بر بالای و بر روی و امثال آن غلط نباشد و قد...
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب َ ] (نف مرخم ) مخفف برنده . (از آنندراج ). بَرَنده وهمیشه بطور ترکیب استعمال می شود. (ناظم الاطباء). ترکیب ها:- انده بر . بادبر. باربر. پیامبر. پیغامبر. پیغمبر. تیماربر. دلبر. راهبر. رهبر. رنج بر. ستم بر. عروس حمام بر. فرمانبر، نامه بر. هوش ب...
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب َرر ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب َرر ] (ع مص ) راستگو شدن در سوگند. || (اِ مص ) راستی . سوگند. (منتهی الارب ). || (ص ) مهربان . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات )(آنندراج ) (اقرب الموارد)... || راستگوی . || بسیارخیر. ج ، ابرار. || فرمانبردار مادر و پدر. (منتهی الارب ). || نیکوکار...
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب َرر ] (ع اِ) دشت . مقابل بحر. (منتهی الارب ). زمین خشک . (از اقرب الموارد). زمین خشک و بیابان . ج ، بُرور. (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). خشکی : نشان تو نایافته شهریارانه ماهیست در بحر و نه مرغ در بر. فرخی .از برکت این نور بر او خواند قران را...
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب ِرر ] (ع مص ) راست گفتن . (اقرب الموارد). برارة. (اقرب الموارد). || راستگو شدن در سوگند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برور. (اقرب الموارد). || راست شدن سوگند. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گرامی داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الا...
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب ُ ] (اِ) گروه . طایفه . دسته . (در لهجه ٔ بختیاری ).- یک بر ؛ در تداول یک گروه کثیر. یک دسته ٔ بزرگ و در آن نفرت و کراهت هست و چون دشنام و نفرینی است . (یادداشت مؤلف ).
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب ُ ] (نف مرخم ) بُرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال میشود مانندچوب بر و ناخن بر. (ناظم الاطباء). در آخر بعضی اسماء درآید صفت مرکب سازد. و رجوع به ترکیبهای زیر شود:- آهن بر ؛ برنده ٔ آهن . قطعکننده ٔ آهن خواه انسان یا آلتی چون اره ٔ آهن بری .- آه...