کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یوسفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یوسفی
لغتنامه دهخدا
یوسفی . [ س ِ ] (اِخ ) یکی از شعب طایفه ٔ جاکی ازایلات کوه گیلویه . سابقاً عده ٔ آنها بالغ بر 800 خانوار بود، بعدها کم کم به اطراف پراکنده شدند و فعلاً بیش از یکصد خانوار از آنها باقی نیست که در نواحی رِوِن و دریاچه ٔ المال در قراء المال ، اوسل قلات ...
-
یوسفی
لغتنامه دهخدا
یوسفی . [ س ُ ] (اِخ ) ابن محمد. طبیب هروی است . در ایام بابر و همایون شاه می زیست و صاحب تألیفات ذیل است : 1 - فواید اخیار که در سال 913 هَ . ق . تألیف شده . 2 - قصیده فی حفظ الصحه که در سال 937 آن را به بابر تقدیم داشته . 3 - ریاض الادویه که در س...
-
یوسفی
لغتنامه دهخدا
یوسفی . [ س ُ ] (ص نسبی ) منسوب به یوسف . || سیمای شبیه به یوسف . (ناظم الاطباء). || (حامص ) پادشاهی و اقتدار.- یوسفی کردن ؛ پادشاهی کردن و اقتدار داشتن . (ناظم الاطباء).
-
یوسفی
لغتنامه دهخدا
یوسفی . [ س ُ] (اِخ ) ترکش دوز. مردی خراسانی که به شغل ترکش دوزی اشتغال داشت و از مریدان درویش خسرو بود. شاه عباس بزرگ در زمانی که به تکیه ٔ خسرو (در قزوین ) رفت وآمد داشت با یوسفی خراسانی هم مهربانی می کرد و هر بار که یوسفی ترکش برایش می دوخت و به خ...
-
واژههای مشابه
-
حسن یوسفی
لغتنامه دهخدا
حسن یوسفی . [ ح َ س َ ن ِ س ُ] (اِخ ) ابن ابوطالب . رجوع به حسن بن ابوطالب شود.
-
حسن یوسفی
لغتنامه دهخدا
حسن یوسفی . [ ح ُ ن ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زیبایی که همچون زیبایی یوسف فوق العاده باشد.
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوالحسن یوسفی . رجوع به احمدبن عبدالقادر... شود.
-
ابوطیب
لغتنامه دهخدا
ابوطیب . [ اَ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ معروف به یوسفی کاتب . رجوع به محمد... شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالقادر بغدادی مکنی به ابوالحسن یوسفی . محدث است . و از ابن شاذان و طبقه ٔ او روایت دارد. وفات وی بسال 492 هَ . ق . بود.
-
گرگ در پیرهن داشتن
لغتنامه دهخدا
گرگ در پیرهن داشتن . [ گ ُ دَ هََ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از صحبت با ناجنس داشتن . (آنندراج ) : ناسازگاریی هست در خوی گلعذاران کو یوسفی که گرگی در پیرهن ندارد.صائب (از آنندراج ) (بهار عجم ).
-
نفطاندازی
لغتنامه دهخدا
نفطاندازی . [ ن َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل نفطانداز. رجوع به نفت اندازی شود : هندویی نفطاندازی همی آموخت . حکیمی گفت : تو را که خانه نیین است ، بازی نه این است . (گلستان ج یوسفی ص 159).
-
سبیوش
لغتنامه دهخدا
سبیوش . [ س ِ ] (اِ) تخم اسبغول است که بعربی بزرقطونا گویند. (برهان ) (آنندراج ) : هر کس که تشقق بزبانش باشدتشویش بهر سخن از آنش باشدباید که کتیره در لباب سبیوش حل کرده مدام در دهانش باشد.یوسفی طبیب (از آنندراج ).
-
هفده باز
لغتنامه دهخدا
هفده باز. [ هَِ دَه ْ ] (ص مرکب ) هفده برابر گشادگی دو دست . به طول یا به عمق هفده باز. (یادداشت مؤلف ) : یوسفی کاو به هفده قلب ارزیدباز با چاه هفده باز فرست .خاقانی .