کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یمن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طاهریان یمن
لغتنامه دهخدا
طاهریان یمن . [ هَِ ن ِ ی َ م َ ] (اِخ )بنی طاهر در یمن جانشین رسولیان گردیدند، و تا زمان تسخیر عربستان بدست «قانصوه الغوری » از سلاطین ممالیک مصر باقی بودند، عربستان کمی بعد به تصرف ترکان عثمانی درآمد، ولی همین که ایشان آنرا در سال 923 هَ .ق . / 151...
-
سنگ یمن
لغتنامه دهخدا
سنگ یمن . [ س َ گ ِ ی َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از عقیق . (غیاث ) (آنندراج ).
-
شعری یمن
لغتنامه دهخدا
شعری یمن . [ ش ِ ی ِ ی َ م َ ] (اِخ ) شعرای یمانی : گر بر شعری یَمن یُمن مثال تو رسدمسخ شود سهیل وار ار نکند مسخری . خاقانی .و رجوع به شعرای یمانی شود.
-
اذواء یمن
لغتنامه دهخدا
اذواء یمن . [ اَذْ ءِ ی َ م َ ] (اِخ ) نام منزلتی در یمن دون تبابعه ، و جمع آن ذَوون و اذواء است از آنرو که لقب ایشان مبدو به ذو باشد چون : ذوالمنارو ذوالأعواد و ذویزن و ذوجدن و ذونواس و ذوانواح .
-
خوش یمن
لغتنامه دهخدا
خوش یمن . [ خوَش ْ / خُش ْ ی ُ ] (ص مرکب )مقابل بدیمن . بایمن . (یادداشت مؤلف ). مؤلف در یادداشتی نویسد که خوش یمن و مقابل آن بدیمن هر دو غلط است اما بدیمن را مؤلف منتهی الارب مکرر آورده است .
-
جستوجو در متن
-
کیخاران
لغتنامه دهخدا
کیخاران . [ ک َ ] (اِخ ) از قرای یمن است . (از انساب سمعانی ) (از معجم البلدان ). موضعی است به یمن . (منتهی الارب ). نام جایی به یمن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
واسط
لغتنامه دهخدا
واسط. [ س ِ ] (اِخ ) دهی به یمن . (منتهی الارب ). موضعی است به یمن در سواحل زبید نزدیک عنبره و علی بن مهدی که بر یمن استیلا یافت از آنجا است . (معجم البلدان ).
-
یمانیون
لغتنامه دهخدا
یمانیون . [ ی َ نی یو ] (ص ، اِ) ج ِ یمانی و یمنی . مردمان یمن . ساکنان یمن . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به یمن شود.
-
شعوب
لغتنامه دهخدا
شعوب . [ ش َ ] (اِخ ) قبیله ایست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || موضعی است به یمن . (آنندراج ). دهی است به یمن . (منتهی الارب ). کاخی است در یمن . (از معجم البلدان ).
-
ناعط
لغتنامه دهخدا
ناعط. [ ع ِ ] (اِخ )روستائی است به یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام روستائی در یمن . (ناظم الاطباء). مخلافی است در یمن در آن است حصن ها و قریه ها و معاقل . (معجم متن اللغة).
-
ذواغانه
لغتنامه دهخدا
ذواغانه . [ ] (اِخ ) وادیئی است به یمن .
-
عروس
لغتنامه دهخدا
عروس . [ ع َ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن . (از منتهی الارب ). از قلعه ها و حصون بحار است در یمن . (از معجم البلدان ).
-
عزلة
لغتنامه دهخدا
عزلة. [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دهی است به یمن از اعمال بَحرانة. (منتهی الارب ). عزلة بحرانة؛ از قرای یمن است . (از معجم البلدان ).
-
ظفران
لغتنامه دهخدا
ظفران . [ ظَف ِ ] (اِخ ) قلعه ای است در نواحی کاد به یمن . || قلعه ای است در کوه وصاب در یمن نزدیک زبید.
-
کشور
لغتنامه دهخدا
کشور. [ ک ِش ْ وَ ] (اِخ ) دهی است به یمن . (منتهی الارب ). از قراء صنعاء یمن است . (معجم البلدان ).