کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یمان
لغتنامه دهخدا
یمان . [ ی َ ] (اِ) تابش و ضیا و تابانی . (ناظم الاطباء). || بیماریی است مهلک اسب را که به زودی کشد. (یادداشت مؤلف ).
-
یمان
لغتنامه دهخدا
یمان . [ ی َ ] (اِخ ) ابن رباب . ازبزرگان متکلمان خوارج . اول در فرقه ٔ ثعلبیه بود سپس به فرقه ٔ بهییه پیوست . و از اوست : کتاب المخلوق . کتاب التوحید. کتاب احکام المؤمنین . کتاب رد بر معتزله در قدر. کتاب مقالات . کتاب اثبات امامت ابی بکر. کتاب رد ب...
-
یمان
لغتنامه دهخدا
یمان . [ ی َ ] (اِخ ) صورتی از یمن . (یادداشت مؤلف ) : دلم ز شوق عقیق لبش رسید به جان نسیم رحمتی از جانب یمان برسان . سلمان ساوجی .و رجوع به یمن شود. || (ص نسبی ) منسوب است به یمن . یمانی . یمنی . یمن را با افزودن الف در میان میم و نون به صورت یمانی...
-
واژههای مشابه
-
یمان جلق
لغتنامه دهخدا
یمان جلق . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اکراد ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران ، واقع در56هزارگزی باختر کرج و 7هزارگزی راه شوسه ٔ کرج به قزوین . راه آن مالرو است و از طریق آبه یک و کاظم آباد ماشین می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
جزع یمان
لغتنامه دهخدا
جزع یمان . [ ج َ ع ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) همان مهره ٔ یمنی است و مخفف جزع یمانی باشد. رجوع به جزع یمانی شود : بدور چشم تو بدگوهریست جزع یمان که ترک چشم تو خواند به گوهر یمنش .سلمان (از شرفنامه ٔ منیری ).
-
جستوجو در متن
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) یمان بن نصر الکعبی . محدث است .
-
ابراهیم بن خالد
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن خالد. [ اِ م ِ ن ِ ل ِ ] (اِخ )ابن یمان الکلبی . رجوع به ابوثور ابراهیم ... شود.
-
ابوالحصین
لغتنامه دهخدا
ابوالحصین . [ اَ بُل ْ ؟ ] (اِخ ) حبیب بن الزبرقان . محدث است . یحیی بن یمان از او روایت کند.
-
ابوعدی
لغتنامه دهخدا
ابوعدی . [ اَ ع َدی ی ] (اِخ ) یمان بن عدی حضرمی . از روات حدیث است .
-
شعری
لغتنامه دهخدا
شعری . [ ش ِ / ش َ ] (اِخ ) ممال شِعْری ̍. (یادداشت مؤلف ). ستاره ٔ شِعْری ̍. (ناظم الاطباء) : سهیل از شَعر شکّرگون برآوردنفیر از شعری گردون برآورد. نظامی .- شعری یمان ؛ شعرای یمانی : داده هزار اخترم نتیجه ٔ خورشیدآن بگهر شعری یمان صفاهان . خاقانی ...
-
زیمة
لغتنامه دهخدا
زیمة. [ زَ م َ ] (اِخ ) دهی از نخله ٔ یمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قریه ای است به وادی نخلة از زمین مکه . (از معجم البلدان ).
-
ساجر
لغتنامه دهخدا
ساجر. [ ج ِ ] (اِخ ) آبی است در یمان در وادی سر. (معجم البلدان ). و از سیل فراهم می آید. (تاج العروس ). و گفته اند در بلاد بنی ضبة و عکل است . (معجم البلدان ).
-
خردشده
لغتنامه دهخدا
خردشده . [ خ ُ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ریزریزشده . خردشکسته : شعری چو سیم خردشده باشدعیوق چون عقیق یمان احمر.ناصرخسرو.