کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یلوۀ راه راه افریقایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یلوه
لغتنامه دهخدا
یلوه . [ ی َل ْ وَ / وِ ] (اِ) یلوی . قرقاول و تذرو. || داربست . (ناظم الاطباء).
-
یلوه
لغتنامه دهخدا
یلوه . [ ی َل ْ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 14000گزی باختر کرمانشاه و 4000گزی جنوب باختری باباخان ، با 175 تن سکنه . آب آن از چشمه است و تابستان ازطریق باباخان اتومبیل می توان برد. در دو محل به فاصله ٔ...
-
جستوجو در متن
-
راه نوشتن
لغتنامه دهخدا
راه نوشتن . [ ن َ وَ ت َ ] (مص مرکب ) راه پیمودن . راه نوردیدن . (بهار عجم ). راه نبشتن . راه پیمودن . راه سپردن . راه پوییدن . راه رفتن . راه نوردیدن . (از آنندراج ). راه پیمودن . (ارمغان آصفی ). طی طریق کردن . و رجوع به راه نوردیدن و ره نوردیدن و ر...
-
راه کوفتن
لغتنامه دهخدا
راه کوفتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) راه کوبیدن . راه رفتن . راه سپردن . طی کردن راه . (آنندراج ). || هموارو مستوی کردن راه . تسطیح کردن راه . صاف کردن راه .
-
راه نوردیدن
لغتنامه دهخدا
راه نوردیدن . [ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) راه پیمودن . (بهار عجم ). طی طریق کردن . راه سپردن . راه رفتن . راه پیمودن . (از آنندراج ). راه پیمودن . (ارمغان آصفی ). رفتن . ره نوردیدن . و رجوع به راه رفتن و راه پیمودن و راه نوشتن و راه پوییدن شود.
-
راه جو
لغتنامه دهخدا
راه جو. (نف مرکب ) راه جوی . راه جوینده . جوینده ٔ راه . پژوهنده ٔ راه . جویای راه . متجسس و متفحص راه . || جوینده ٔراه حقیقت . پژوهنده ٔ راه و طریقت درست : جهاندیدگان پیش او آمدندشکسته دل و راهجو آمدند. فردوسی .و رجوع به راه جوی شود.
-
راه ساز
لغتنامه دهخدا
راه ساز. (نف مرکب ) سازنده ٔ راه . بناکننده ٔ راه . که بکار کشیدن راه پردازد. که عمل او ساختن جاده و راه است . و رجوع به راهسازی شود.
-
راهبری
لغتنامه دهخدا
راهبری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) راه بریدن . عمل راهبر. راهروی . راه پیمایی . رهنوردی . پوییدن راه . رفتن راه . || قطع طریق . راه زنی . دزدی . رجوع به راه بریدن شود.
-
راه پیمای
لغتنامه دهخدا
راه پیمای . [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) راه پیما. راه پیماینده . رونده ٔ راه . که راه طی کند. که راه پیماید. که راه رود. راهرو : کعبه صفتند و راه پیماباور کنی که آسمان و ماهند. خاقانی .و رجوع به راه پیما شود.
-
راه ساختن
لغتنامه دهخدا
راه ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) درست کردن راه . ساختن راه . راهسازی . و رجوع به راهسازی شود.
-
راه سودن
لغتنامه دهخدا
راه سودن . [ دَ ] (مص مرکب ) راه پیمودن . (فرهنگ لغات شاهنامه ). براه رفتن . طی کردن راه .
-
راه کوبیدن
لغتنامه دهخدا
راه کوبیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) راه کوفتن . رجوع به راه کوفتن شود.
-
راه گشودن
لغتنامه دهخدا
راه گشودن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) راه گشادن . مقابل راه بستن . (ارمغان آصفی ). و رجوع به راه گشادن شود.
-
راه پوییدن
لغتنامه دهخدا
راه پوییدن . [ دَ ] (مص مرکب ) راه پوئیدن .راه سپردن . راه رفتن . (از ارمغان آصفی ). راه نوردیدن . (از آنندراج ). طی طریق کردن . شتافتن : راه بی حاصل مپوی و یار بی پروا مگیرتخم در خارا میفشان خشت بر دریا مزن .قاآنی .