کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یلوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یلوه
لغتنامه دهخدا
یلوه . [ ی َل ْ وَ / وِ ] (اِ) یلوی . قرقاول و تذرو. || داربست . (ناظم الاطباء).
-
یلوه
لغتنامه دهخدا
یلوه . [ ی َل ْ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 14000گزی باختر کرمانشاه و 4000گزی جنوب باختری باباخان ، با 175 تن سکنه . آب آن از چشمه است و تابستان ازطریق باباخان اتومبیل می توان برد. در دو محل به فاصله ٔ...
-
جستوجو در متن
-
یلوی
لغتنامه دهخدا
یلوی . [ ی َل ْ ] (اِ) یلوه . (ناظم الاطباء). مرغی است که یلوه نیز گویند. (از شعوری ج 2 ورق 449). رجوع به یلوه در هر دو معنی شود.
-
پارت
لغتنامه دهخدا
پارت . (اِ) یلوه . نوک دراز وآن مرغی است حلال گوشت .
-
ابیا
لغتنامه دهخدا
ابیا. [ اَ ] (اِ) قسمی پرنده با نوک و پای دراز و گوشتی لذیذ. یلوه . پارت . نوک دراز. دجاج الارض . توک دراز.
-
لسه بال
لغتنامه دهخدا
لسه بال . [ ل ُ س َ / س ِ ] (اِ) (به لهجه ٔ طبری ) یلوه . یلبه (طائر معروف ). به لغت دیلمی سلوی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه ).
-
قره تپه
لغتنامه دهخدا
قره تپه . [ ق َ رَ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 17 هزارگزی باختر کرمانشاه و 4 هزارگزی باختر یلوه . موقع جغرافیایی آن دامنه و سردسیر است . سکنه ٔ آن 186 تن . آب آن از چشمه و چاه و محصول آن غلات ، حبوبا...
-
کبکنجیر
لغتنامه دهخدا
کبکنجیر. [ ک َ ک َ ] (اِ) (= کبک انجیر) مرغ تیزپر و بلندپرواز. (برهان ). || دراج . (ناظم الاطباء). بعضی گویند کبکنجیر دراج است و آن پرنده ای باشد مشهور. (از برهان ). || صفرد. (مهذب الاسماء) (کلیله و دمنه ابن المقفع) . پرنده ای است کوچک مانند گنجشک . ...
-
شکار
لغتنامه دهخدا
شکار. [ ش ِ ] (اِ)قصد کشتن آدمی مر حیوانی را. (آنندراج ) (غیاث ). صیدکردن حیوانی را. (از یادداشت مؤلف ). صید. قنز. قبض . (منتهی الارب ). وعد. (از المنجد): اصطیاد؛ شکار کردن چیزی را. (منتهی الارب ). موضوع شکار در جهان امروز دارای اهمیت زیاد است و به ...