کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یغمایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یغمایی
لغتنامه دهخدا
یغمایی . [ ی َ ] (اِخ ) طایفه ای که در بلوک جندق مسکن دارند. (یادداشت مؤلف ).
-
یغمایی
لغتنامه دهخدا
یغمایی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یغما که شهری است از ترکستان . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || اهل یغما. از مردم یغما. (یادداشت مؤلف ). || متعلق به یغما. که از شهر یغما باشد. (یادداشت مؤلف ). || کنایه از زیباروی و خوش اندام . (از یادداش...
-
جستوجو در متن
-
تاجیکانه
لغتنامه دهخدا
تاجیکانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به تاجیک . مانند تاجیکان : روی تاجیکانه ات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهره ٔ ترکان یغمایی کشد.سعدی .
-
کوچکک
لغتنامه دهخدا
کوچکک . [ چ َ / چ ِ ک َ ] (ص مصغر) سخت کوچک . بسیار کوچک : خروشنده از جای بجهد دژم مر این کوچکک را بدرد ز هم .اسدی (گرشاسب نامه چ یغمایی ص 453).
-
عنبر هندو
لغتنامه دهخدا
عنبر هندو. [ عَم ْ ب َ رِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عنبر هندوستان . عنبر که از سواحل هندوستان آرند : او ز گاوت عنبر هندو دهدتو ز آهو مشک یغمایی فرست .خاقانی .
-
خلخانی
لغتنامه دهخدا
خلخانی . [ خ َل ْ ل ُ ](ص نسبی ) منسوب به خلخ . کنایه از صورت : سرای تو پرسرو و پر ماه و پر گل ز یغمایی و چینی و خلخانی .فرخی .
-
زهرخورد
لغتنامه دهخدا
زهرخورد. [ زَخوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) مسموم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زهرخورده . به زهر آغشته شده : شد آنگه برش رازگوینده تنگ نهان دشنه ٔ زهرخورده بچنگ ...دلاور پرندآوری زهرخورد کشید و بپوشید درع نبرد. اسدی (گرشاسبنامه چ یغمایی ص 112).رجوع به ز...
-
مشکپوش
لغتنامه دهخدا
مشکپوش . [ م ُ / م ِ ] (ن مف مرکب ) پوشیده از مشک . خوشبوی . معطر : بنفشه دگرباره شد مشکپوش سر نرگس آمد ز مستی به جوش . خاقانی . || کنایه است از موی رخسار مرد : یکی کودک نورسید است زوش هنوزش نگشته ست گل مشکپوش .اسدی (گرشاسب نامه چ یغمایی ص 82).
-
گروس
لغتنامه دهخدا
گروس . [ گ ُ ] (اِ) موی پیچه و موی باف زنان . (برهان ) (آنندراج ) : چو آورد چرخ از ستاره سپاه شب قیرگون شد گروس سیاه . اسدی .(در گرشاسب نامه ٔ اسدی چ حبیب یغمایی بصورت «گروس » آمده . رجوع به فهرست آن کتاب ص 491شود). رجوع به کرس شود. || چرک و ریم جامه...
-
زهرخورده
لغتنامه دهخدا
زهرخورده . [ زَ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که ندانسته زهر خورده . آنکه سم خورده . (فرهنگ فارسی معین ). || به زهر آغشته . زهرخورد. زهرزده : که تا من برم نامه نزدش دلیریکی دشنه ٔ زهرخورده به زیر. اسدی (گرشاسبنامه چ یغمایی ص 111).شد آنگه بر...
-
تنبل سگال
لغتنامه دهخدا
تنبل سگال . [ تَم ْ ب ُ س ِ ] (نف مرکب ) حیله گر. مکار. که دستان و نیرنگ سگالد. که فریب وجادو در سر پروراند. بداندیش و مکرساز : چو پیش آمد آن بدنهان با گروه برافراخت سر شاه دانش پژوه بدو گفت کای غمر تنبل سگال همی خویشتن بر من آری همال .اسدی (گرشاسب ن...
-
کفاندن
لغتنامه دهخدا
کفاندن . [ ک َ دَ ] (مص ) کفانیدن . (فرهنگ فارسی معین ). ترکاندن . (یادداشت مؤلف ) : هیبتش الماس سخت را بکفاندچون بکفاند دو چشم مار زمرد. منوچهری (دیوان ص 18).بدخواه جاهت ار همه تن دل شود چو ناراز سهم و بیم تو بکفاند چو نار دل . سوزنی . || پاشیدن . ...
-
یغما کردن
لغتنامه دهخدا
یغماکردن . [ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یغما گرفتن . یغما زدن . غارت کردن . تاراج کردن . (ناظم الاطباء). غارتیدن . چپو کردن . غارت کردن . به تاراج بردن . تاراج کردن . چاپیدن . چپاول کردن . (یادداشت مؤلف ) : اگر زمانه ز عدل تو آگهی یابداز این سپس نکند ر...
-
جندق بیابانک
لغتنامه دهخدا
جندق بیابانک . [ ج َ دَ ن َ ] (اِخ ) دهستان جندق بیابانک شامل تمام بخش خوربیابانک است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). نام فارسی آن گنده و گندا که بالاخص به قریه ٔ جندق اطلاق می شود، حد شمالی کویر، شرقی گلشن ، جنوبی کرمان و یزد و فارس و غربی نائین ...