کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یرلیغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یرلیغ
لغتنامه دهخدا
یرلیغ. [ ] (اِخ ) نام دهی بر چهارفرسنگی بیش بالیغ از بلاد ایغور. جوینی آرد: مسقط رأس او [ کرکوز] دیهی است مختصر بر چهارفرسنگی بیش بالیغ نام آن یرلیغ از بلاد ایغور در طرف غربی ممر مجتازان بر آنجا،در شهور سنه ٔ احدی و خمسین و ستمائه (951 هَ . ق .) وقت...
-
یرلیغ
لغتنامه دهخدا
یرلیغ. [ ی َ ] (مغولی ، اِ) فرمان پادشاهی . (غیاث ). اجازه و حکم و فرمان شاه یا امیر. (یادداشت مؤلف ). فرمان پادشاهان که آن را مثال و منشور نیز گویند و یرلغ مخفف آن است . (آنندراج ). یرلغ. برات و سند و فرمان پادشاهی بخصوص فرمان خان تاتارستان . (ناظم...
-
جستوجو در متن
-
یرالیغ
لغتنامه دهخدا
یرالیغ. [ ی َ ] (معرب ، اِ) ج ِ یرلیغ و آن کلمه ٔ مغولی است به معنی حکم و فرمان و اجازت . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یرلیغ و یرلغ شود.
-
یرلیغی
لغتنامه دهخدا
یرلیغی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یرلیغ. مربوط به یرلیغ. منشوری . مربوط به فرمان پادشاه : حجتهای کهنه که تاریخ آن بیش از سی سال باشد به موجب حکم یرلیغی و شرطی که علیحده در این باب فرموده ایم ممنوع ندارد. (تاریخ غازانی ص 219). و رجوع به یرلیغ شود.
-
یرلیغیدن
لغتنامه دهخدا
یرلیغیدن . [ ی َ دَ ] (مص جعلی ) به معنی بیچارگی باشد ولی در هیچیک از کتب معتبره دیده نشده .(آنندراج ) (از فرهنگ وصاف ). و رجوع به یرلیغ شود.
-
یرلغ
لغتنامه دهخدا
یرلغ. [ ی َ ل ِ ](مغولی ، اِ) مخفف یرلیغ و به معنی آن . (یادداشت مؤلف ). یرلیغ. (ناظم الاطباء). فرمان و حکم : در یرلغ غم تو ز بس ناله های سخت خون شد دل چریک و رعایا و لشکری . پوربهای جامی .یرلغ بده ای سایه ٔ خوبان جهان تا پیش قدت جنگ کند سروروان . (...
-
مظفرالدین
لغتنامه دهخدا
مظفرالدین . [ م ُ ظَف ْ ف َ رُدْ دی ] (اِخ ) حجاج بن قطب الدین که به حکم یرلیغ غزان در سنه ٔ خمس و تسعین و ستمائه به سلطنت کرمان نامزد شد. (تاریخ گزیده ص 533).
-
پایزه
لغتنامه دهخدا
پایزه . [ زَ / زِ ] (اِ) حکمی باشد که ملوک به کسی دهند تا مردم اطاعت آن کس کنند. (برهان ). پایژه . و رشیدی در ذیل لغت پایژه گوید: «و بزبان مغول سکه ای که مغول بحکام میدادند و آن سکه ای بود که برای امرای کلان بصورت شیر و برای وسط صورت دیگر و برای فروت...
-
نوکاری
لغتنامه دهخدا
نوکاری .[ ن َ / نُو ] (حامص مرکب ) تازه کار بودن . مبتدی بودن . (فرهنگ فارسی معین ). نوکار بودن . رجوع به نوکار شود. || (اصطلاح مقنیان ) با کاری تازه بر طول قنات افزودن . رجوع به نوکار شود. || نوکری . (فرهنگ فارسی معین ) : او را یرلیغ و پایزه ٔ سرشیر...
-
ترخان فرمودن
لغتنامه دهخدا
ترخان فرمودن . [ ت َ ف َ دَ ] (مص مرکب ) بمنصب ترخانی رسانیدن : و اتفاقی را که دلالت امیر ایتقول کرده بود و آن جماعت را می شناخت ، او را ترخان فرمود و یرلیغ فرمود تا همواره به تفحص مشغول باشد. (تاریخ غازانی ص 280). و رجوع به ترخان کردن و ترخان و ترخا...
-
قراتمغا
لغتنامه دهخدا
قراتمغا. [ ق َ ت َ ] (ترکی ، اِ مرکب ) تمغای سیاه . مهرخان که بامرکب سیاه به پای فرامین و احکام مینهادند. مهر مخصوصی بوده است : چهار امیر را... معین فرموده و هر یک را قراتمغائی علیحده داده تا چون یرلیغ را تمغا زنندبر ظهر آن نهند. (تاریخ غازان چ انگلس...
-
ایلچی گری
لغتنامه دهخدا
ایلچی گری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل و کارایلچی . سفارت . پیغام رسانی . (فرهنگ فارسی معین ) : یرلیغ و کوتلها بربسته بر سر راهها بدزدی می رفتند و بحیلت و مکر ببهانه ٔ ایلچی گری کاروانیان و ایلچیان را می زدند. (تاریخ غازان چ کارل یان ص 272).
-
توسامیشی
لغتنامه دهخدا
توسامیشی . (مغولی ، اِ) عطا و تیول . (فرهنگ نظام ) : ... او را یرلیغ ترخانی داد و راه خزانه داری بر وی توسامیشی فرمود.(تاریخ غازان چ کارل یان ص 20). و عنان قبض و بسط مصالح سلطنت بر وجهی در کف کفایت او نهاده بود... که بر آن هیچ مزیدی تصور نداشت سیورغا...
-
ناصرالدین
لغتنامه دهخدا
ناصرالدین . [ ص ِ رُدْ دی ] (اِخ ) عمربن بدرالدین مسعود، پادشاه لرستان است . حمداﷲمستوفی آرد: «بعد از او [ بدرالدین مسعود ] در ملکی پسرانش جلال الدین بدر و ناصرالدین عمر با تاج الدین شاه پسر حسام الدین خلیل تنازع کردند و به اردوی ابقاخان رفتند به حکم...