کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یراق بند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یراق بند
لغتنامه دهخدا
یراق بند. [ ی َ ب َ ] (نف مرکب ) که یراق بندد.- امثال :جهود یراق بند نمی خواهد . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یراق شود.
-
واژههای مشابه
-
گرک یراق
لغتنامه دهخدا
گرک یراق . [ گ َ رَ ی َ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) حامی . پشتیبان . دافع از کسی .
-
یراق کردن
لغتنامه دهخدا
یراق کردن . [ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تجهیز کردن . مسلح کردن . به سلاح مجهز ساختن . (یادداشت مؤلف ) : در سال هفدهم از هجرت نوبت دیگر قیصر صد هزار مرد شجاعت اثر یراق کرده به جانب شام فرستاد. (روضةالصفا ج 2). بعداز آنکه بلخ را به بنده عنایت فرمایند و ...
-
یراق باف
لغتنامه دهخدا
یراق باف . [ ی َ ] (نف مرکب ) که بافتن ریشه های زرین یا سیمین اطراف جامه پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ). || (ن مف مرکب ) یراق بافته . بافته شده به گونه ٔ یراق یا با یراق . مطرز.
-
یراق بافی
لغتنامه دهخدا
یراق بافی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) عمل بافتن یراق . || حرفه و شغل یراق باف . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دکان یراق باف .
-
یراق بندی
لغتنامه دهخدا
یراق بندی . [ ی َ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل بستن یراق .
-
یراق دوزی
لغتنامه دهخدا
یراق دوزی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) دوختن رشته های زرین یا سیمین بر کنار جامه . (یادداشت مؤلف ). طرازدوزی . و رجوع به یراق شود.
-
یراق کرده
لغتنامه دهخدا
یراق کرده . [ ی َ ک َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) حاضر و آماده . رجوع به یراق کردن شود.
-
جستوجو در متن
-
کلگی
لغتنامه دهخدا
کلگی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کله . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) آنچه از لوازم ساز اسب که بر کله ٔ اسب باشد از پرها. (آنندراج ). آنچه از ساز و برگ اسب که بر کله ٔ اسب بندند. (فرهنگ فارسی معین ). قسمتی از یراق اسب که به سر اسب ا...
-
گرشاسب
لغتنامه دهخدا
گرشاسب . [ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از اجداد رستم زال است و او پسر اترد باشد که از نبائر جمشید است . (جهانگیری ) (برهان ). معاصر فریدون بود. ترکستان و خطا را مسخر کرده . حکیم اسدی طوسی فتوحات او را منظوم نموده و به گرشاسب نامه موسوم است . (آنندراج ) : ام...
-
ساخت
لغتنامه دهخدا
ساخت . (مص مرخم ، اِمص ) ساختن . صنع. صنعت : ز انگیزش و ساخت فرق است چندکه این نخل کار است و آن نخلبند. امیرخسرو. || ساختگی . آمادگی . || (اِ) ساز. سامان . عدّة. || (ن مف مرخم ) ساخته . مصنوع . محصول : این بخاریها ساخت تهران است . ماشین فلاحتی ساخت آ...
-
هرا
لغتنامه دهخدا
هرا. [ هََ رْ را ] (اِ) هلیله را گویند و آن دوایی است معروف و بهترین آن کابلی باشد. (برهان ). به هندی اسم هلیله است .(فهرست مخزن الادویه ). || گلوله های طلا و نقره را نیز گویند که در زین و یراق اسب به کار برند اعم از لجام و سینه بند و غیره . (برهان )...
-
استام
لغتنامه دهخدا
استام . [اُ ] (اِ) ستام . (جهانگیری ). اوستام . ساخت . زین و یراق اسپ از طلا و نقره . (برهان ) (سروری ) : نکورنگ اسبان با سیم و زربه استامها در نشانده گهر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1504 س 13).گوزن و گور که استام زر نمیخواهندز بند و قید و غل و بار پ...