کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یخ و یخبندان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یخ یخ
لغتنامه دهخدا
یخ یخ . [ ی َ ی َ ] (اِ صوت ) کلمه ای است که ساربانان هنگام خوابانیدن شتر گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
یخ شدن
لغتنامه دهخدا
یخ شدن . [ ی َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) انجماد. منجمد شدن . یخ زده گشتن . به حالت یخ درآمدن . فسردن . مبدل شدن آب به یخ بر اثر سرما : من به هیچ حال صواب نمی دانم در چنین وقت که آب براندازند یخ شود لشکر کشیده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 575).
-
یخ قلیه
لغتنامه دهخدا
یخ قلیه . [ ی َ ق َل ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب )قلیه ٔ یخ . یخ به قطعات خرد شده . (یادداشت مؤلف ).
-
یخ بازی
لغتنامه دهخدا
یخ بازی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) بازی که با سریدن روی یخ کنند. سرسره بازی .یخ ماله . || پاتیناژ. سریدن روی یخ ، خواه روی یخی که از آب فسرده بر روی زمین بر اثر سرمای شدید باشد، یا یخی که مصنوعاً در محلهای معین به همین منظور تهیه دیده باشند.
-
یخ خوار
لغتنامه دهخدا
یخ خوار. [ ی َ خوا / خا ] (نف مرکب ) نوعی خرما در جیرفت . (یادداشت مؤلف ).
-
یخ ساز
لغتنامه دهخدا
یخ ساز. [ ی َ ] (نف مرکب ) آن که یخ تهیه کند.
-
یخ فروش
لغتنامه دهخدا
یخ فروش . [ ی َف ُ ] (نف مرکب ) کسی که یخ می فروشد. (ناظم الاطباء). جماد. (منتهی الارب ). جَمِدی ّ. یخی . (یادداشت مؤلف ).
-
یخ کش
لغتنامه دهخدا
یخ کش . [ ی َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) آنکه یخ حمل کند. آنکه با ارابه یا مال یخ برد. آنکه ارابه ٔ یخ کشی کشد. (یادداشت مؤلف ). || مال یا ارابه ای که یخ برد. ارابه ٔ یخکشی . ارابه ای که با آن یخ حمل کنند. (یادداشت مؤلف ). وسیله ٔ نقلیه که با...
-
یخ کوب
لغتنامه دهخدا
یخ کوب . [ ی َ ] (نف مرکب )درهم شکننده ٔ یخ . (ناظم الاطباء) || یخ شکن . || مجازاً، کار بی حاصل کننده : ز بی پروایی یاران گرافتد بر دری کارم تمام روز باید در زدن یخ کوب را مانم .محمد سعید اشرف (از آنندراج ).
-
یخ مسن
لغتنامه دهخدا
یخ مسن . [ ی ُ م َ س َ ] (از ترکی ، فعل ) یوخمسن . یخ مسه . والوچانیدن است از کلمه ٔ «یوخدور» ترکی به معنی نیست . (یادداشت مؤلف ).
-
یخ مسه
لغتنامه دهخدا
یخ مسه . [ ی ُ م َ س َ ] (از ترکی ، فعل ) یوخمسن . یخ مسن . رجوع به یخ مسن شود.
-
یخ مهری
لغتنامه دهخدا
یخ مهری . [ ی َ م ِ ] (حامص مرکب ) سردمهری . بی مهری . نامهربانی : شب آمد برف می ریزد چو سیماب ز یخ مهری چو آتش روی برتاب .نظامی .
-
قندیل یخ
لغتنامه دهخدا
قندیل یخ . [ ق ِ ل ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزی میان تهی که یخ در آن گذارند. (از آنندراج ) : ترا با من دم خوش درنگیردبقندیل یخ آتش درنگیرد. نظامی (از آنندراج ).رجوع به قندیل تیرشود.
-
سنگ روی یخ شدن
لغتنامه دهخدا
سنگ روی یخ شدن . [س َ گ ِ ی ِ ی َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خیط شدن . خجل شدن .
-
نام بر یخ زدن
لغتنامه دهخدا
نام بر یخ زدن . [ ب َ ی َ زَ دَ ] (مص مرکب ) محو کردن . (انجمن آرا) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). || فراموش کردن . (انجمن آرا) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). از یاد بردن : به ار شاه بر یخ زند نام اونیارد در این کشور آرام او.نظامی .