کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یخی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یخی
لغتنامه دهخدا
یخی . [ ی َ ] (حامص ) چگونگی یخ . یخ بودن . نهایت سردی : دهن به این یخی دیده (یا آفریده ) نشده است . (یادداشت مؤلف ). || (ص نسبی ) هرچیز منسوب به یخ : بازیهای یخی ، قالبهای یخی ، توده های یخی . (یادداشت مؤلف ). || یخ فروش . آنکه یخ فروشد. که فروختن...
-
جستوجو در متن
-
یخ بازی
لغتنامه دهخدا
یخ بازی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) بازی که با سریدن روی یخ کنند. سرسره بازی .یخ ماله . || پاتیناژ. سریدن روی یخ ، خواه روی یخی که از آب فسرده بر روی زمین بر اثر سرمای شدید باشد، یا یخی که مصنوعاً در محلهای معین به همین منظور تهیه دیده باشند.
-
کرمج
لغتنامه دهخدا
کرمج . [ ک ِ م ِ] (اِ) در لهجه ٔ بختیاری شبنم برفی و یخی که در زمستان یا هوای سرد بی ابر پیدا شود. (یادداشت مؤلف ).
-
کلفخشنگ
لغتنامه دهخدا
کلفخشنگ . [ ک َ ف َ ش َ ](اِ) یخی را گویند که در ایام زمستان در زیر ناودانها بندد و آن بیشتر اوقات گاو دنبال می شود. (برهان ) (از آنندراج ). کلفهشنگ . یخی که در زمستان سخت در زیر ناودانها به شکل مخروط ومانند دم گاو بندد و دنگاله و تنگداله و تنگلاله و...
-
یخین
لغتنامه دهخدا
یخین . [ ی َ ] (ص نسبی ) یخی . منسوب به یخ . مانند یخ . از جنس یخ . از یخ . (یادداشت مؤلف ) : مانند یکی جام یخین است شباهنگ بزدوده به قطره ی ْ سحری چرخ کیانیش گر نیست یخین چون که چو خورشید برآیدهرچند که جویند نیابند نشانیش . ناصرخسرو.و رجوع به یخ و ...
-
یخ فروش
لغتنامه دهخدا
یخ فروش . [ ی َف ُ ] (نف مرکب ) کسی که یخ می فروشد. (ناظم الاطباء). جماد. (منتهی الارب ). جَمِدی ّ. یخی . (یادداشت مؤلف ).
-
یخ لخشک
لغتنامه دهخدا
یخ لخشک . [ ی َ ل َش َ ] (اِ مرکب ) یخی که بر روی آن می لغزند و لغزش می خورند. (ناظم الاطباء). || لغزش که اطفال دریخ بستن کنند و این بازی اطفال است . (آنندراج ). یخ بازی . سرسره بازی . بازی لیز خوردن روی یخ : باز از وصف ملحدی بیشک می رود خامه ام به ی...
-
لخشک
لغتنامه دهخدا
لخشک . [ ل َ ش َ ] (اِ) نوعی از آش آردباشد. (برهان ). نوعی از آش است که از خمیر میسازند ولی آن را رشته نمی کنند بلکه از تکه های درشت خمیر چنانکه در برابر آش رشته گویند آش لخشک . آش لخشک را عموم خورند ولی آش رشته مخصوص اعیان است . (لغت محلی گناباد خرا...
-
خنکی
لغتنامه دهخدا
خنکی . [ خ ُ ن ُ ] (حامص ) سردی . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : در مبادی فصل دی و اوایل زمستان و خنکیهای وی . (حبیب السیر ج 3). || برودت . سردی بین دو کس . (یادداشت بخط مؤلف ). || بیمزگی . یخی موجب زدگی . (یادداشت بخط مؤلف ). فلانی خیلی خنک...
-
یخ
لغتنامه دهخدا
یخ . [ ی َ ] (اِ) آب فسرده شده که بر اثر سرما جامد شده باشد و جمس و هتشه و هسر و هسیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). هَسَر. (لغت فرس اسدی ). ثلج . جمد. جمود. جلید. خسر. آب منجمد از سردی . (یادداشت مؤلف ). عینک از تشبیهات اوست . (آنندراج ) (غیاث ). فارسی...
-
پیرنه
لغتنامه دهخدا
پیرنه . [ رِ ن ِ ] (اِخ ) نام سلسله جبالی میان مملکت فرانسه و اسپانیا تقریباً بطول 430 هزار گز از پرپین یان تا باین . صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد:پیرنه ، یکی از بزرگترین سلاسل جبال اروپاست و در طرف شمال اسپانیول بین بحر سفید و اقیانوس اطلس از جهت مشر...
-
حلقة
لغتنامه دهخدا
حلقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) حلقه . هر چیز مدور بشکل دایره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز گرد چون حلقه ٔ آهن و حلقه ٔ نقره و حلقه ٔ طلا. || مردمی که گرد هم دائره وار اجتماع کنند. (از اقرب الموارد) : در حلقه ٔ ما ز راه افسوس گه رقص کند گهی زمی...
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب . [ ق ُ ] (ع اِ)تیزی پیکان . (لسان العرب ). || مهتر و سردار قوم که مدار کار بر وی باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سپهسالار. (منتهی الارب ). صاحب الجیش . (اقرب الموارد). || ستونه ٔ آهنی آسیا. (منتهی الارب ). آهنی است که بر گرد آن سنگ بالا گرد...