کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یحیط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یحیط
لغتنامه دهخدا
یحیط. [ ی َ ] (ع اِ) سال قحط. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
تحوط
لغتنامه دهخدا
تحوط. [ ت َ ] (ع اِ) سال سخت که فراگیرد شتران و گوسفندان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). علم است برای سالی خشک که مالها را فراگیرد وآنها را به هلاکت رساند. (از قطر المحیط). اسم است برای سالی سخت . (از اقرب الموارد). رجوع به تَحیط و تِحیط و تُحیط و...
-
اسطوانة
لغتنامه دهخدا
اسطوانة. [ اُ طُ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب اُستون . ستون . (مهذب الاسماء) (خلاص ) (منتهی الارب ). ساریه . رکن . ج ، اساطین ، اسطوانات . || قوائم ستور. || نره . (منتهی الارب ). || شریان . (بحر الجواهر). || اسطوانة، هو شکل یحیط به دائرتان متوازیتان من طرف...
-
شوک
لغتنامه دهخدا
شوک . [ ش َ ] (ع اِ) خار. ج ، اشواک . شوکة، یکی . (منتهی الارب ). خار. (دهار) (غیاث ). هر چیز سرتیز. لم . لام . تلو.تلی . بور. تیغ. (یادداشت مؤلف ). گیاهی که مانند سوزن بروید. ج ، اشواک . (از اقرب الموارد) : مرغزاری است این جهان که در اوعامه شوکان م...
-
اذرمة
لغتنامه دهخدا
اذرمة. [ اَ رَ م َ ] (اِخ ) از دیار ربیعه ، قریه ایست قدیم و آنرا حسن بن عمربن الخطاب التغلبی از صاحب وی بستد و قصری آنجا بکرد و آنرا استوار ساخت . احمدبن الطیب السرخسی الفیلسوف در کتاب خویش از رحلت معتضد برملة بحرب خمارویةبن احمدبن طولون یاد کند و س...
-
بیدخت
لغتنامه دهخدا
بیدخت . [ دُ ] (اِخ ) ستاره ٔ زهره را گویند که صاحب فلک سیم و اقلیم پنجم است . (برهان ). ستاره ٔ زهره است و آنرا ناهید نیز خوانند. (جهانگیری ). ستاره ٔ زهره . (رشیدی ). ستاره ای است در آسمان سوم که او را ناهید نیز گویند و منجمان سعد اصغر خوانند و بتا...
-
ذریرة
لغتنامه دهخدا
ذریرة. [ ذَ رَ ](ع اِ) بوی خوشی یعنی عطری است . دوائی است گیاهی . (نزهةالقلوب ). داروی پراکندنی . (آنندراج ). || داروی مردگان . (زوزنی ): و لایجوز تطییبه [ ای ّ تطییب المیت ] بغیر الکافور و الذریرة . (کتاب شرایع). و لغویین در کلمه ٔ ذکورةالطیب آن را ...
-
کات
لغتنامه دهخدا
کات . (اِخ ) نام شهری در خوارزم در شرقی جیحون مقابل گرگانج . یاقوت در معجم البلدان در ذیل کاث [ = کات ] گوید: معنی الکاث بلغة اهل خوارزم الحائط فی الصحراء من غیران یحیط به شی ٔ و هی بلدة کبیرة من نواحی خوارزم الا انها من شرقی جیحون جمیع نواحی خوارزم ...
-
ثخن
لغتنامه دهخدا
ثخن . [ ث ِ خ َ ] (ع مص ، اِمص ) ستبرنا. ستبرا. سطبرا. سطبری . قطر. ضخامت . حجم . دبز. کلفتی . هنگفتی . لُکی . گندگی . غلّت . || غلظت . || سختی . || ثخانت . ثخونت . سطبر و سخت گردیدن . || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ثخن ، بالخاء المعجمه سطبر شدن ...
-
ظلمت
لغتنامه دهخدا
ظلمت . [ ظُ م َ ] (ع اِ) ظُلمة. تاریکی . ظلماء. دجی . تیرگی . مقابل روشنا و روشنائی : شبی دیرند ظلمت را مهیاچو نابینا در او، دو چشم بینا. رودکی .کجا نور و ظلمت بدو اندر است ز هر گوهری گوهرش برتر است . فردوسی .از ظلمت قلعتی بدان تاری ... روشن گردانید....
-
لیف
لغتنامه دهخدا
لیف . (اِ) کیسه ٔ صابون . کیسه ای از پارچه ٔ نازک که صابون در آن نهند و تن شویند با آن . کیسه ای از ململ یا چلوار و امثال آن که صابون در آن نهاده و بدن را بدان شویند. هر کیسه ٔ از چلوار و مانند آن را گویند که در حمام به صابون آلایند و بردن شوخ را بر ...
-
دائره
لغتنامه دهخدا
دائره . [ ءِ رَ ] (ع اِ) دائرة. دایره . خط گرد.(منتهی الارب ) (غیاث ). چنبر. گرده . برهون . گرد گرد. گرد گردنده بر چیزی . حلقه . هر چیزی که محیط چیزی باشد. محیط. سبلة. (منتهی الارب ). ج ، دوائر : بسا که از پی جست جهان چون پرگارچو دائره همه تن گشته بو...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن اوس بن حارث مکنی به ابوتمام . نجاشی (متوفی 450 هَ . ق .) در رجال خود او را یاد کرده گوید: امامی بود و امامان را تا ابوجعفر ثانی که معاصر وی بوده مدح کرده است . جاحظ در کتاب حیوان گوید: ابوتمام از رؤساء رافضه است . حسن بن دا...