کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یاور 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
عضدالدولة
لغتنامه دهخدا
عضدالدولة. [ ع َ ض ُ دُدْ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ مرکب )بازوی دولت . یاور دولت . و آن را لقب بزرگان نهند.
-
عضدالدین
لغتنامه دهخدا
عضدالدین . [ ع َ ض ُ دُدْ دی ] (ع اِ مرکب ) بازوی دین . یار و یاور دین . و آن را لقب بزرگان نهند.
-
دست تنها
لغتنامه دهخدا
دست تنها. [ دَ ت َ ] (ص مرکب ) بی یار. بی مدد. بی معین . بی یاور. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (ق مرکب ) منفرداً. به تنهایی .
-
دین یار
لغتنامه دهخدا
دین یار. (ص مرکب ، اِ مرکب ) یار و یاور و مددکار دین . || نامی از نامهای مردان زردشتی . (یادداشت مؤلف ).
-
یاوار
لغتنامه دهخدا
یاوار. (ص ، اِ) در این شعر ناصرخسرو ظاهراً لغتی در یاور است : خردمند با اهل دنیا به رغبت نه صحبت نه کار و نه یاوار دارد. ناصرخسرو.و رجوع به آوار شود.
-
محذورات
لغتنامه دهخدا
محذورات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محذورة. رجوع به محذورة شود : یکدیگر را در مهالک و محذورات معین و یاور بودند. (ناسخ التواریخ ج 2 ص 90).
-
بی معین
لغتنامه دهخدا
بی معین . [ م ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + معین ) بی یار و یاور. (ناظم الاطباء) : آسمان بی معین احمد اواختران را قِران نخواهد داد. خاقانی .و رجوع به معین شود.
-
مثافن
لغتنامه دهخدا
مثافن . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) هم زانو نشیننده کسی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). همدم و دوست و مصاحب و همنشین و یار و یاور. (ناظم الاطباء). و رجوع به مثافلة شود.
-
مرد و مدد
لغتنامه دهخدا
مرد و مدد. [ م َ دُ م َ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) یار و یاور. کس و کار.- مرد و مددی نداشتن ؛یکبارگی بی کس بودن . سرپرست و نفقه آوری نداشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
متقارن
لغتنامه دهخدا
متقارن . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) پیوسته شده و متحد گشته به یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قرین شونده با هم . یار و یاور. ج ، متقارنین . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تقارن شود.
-
انگوره
لغتنامه دهخدا
انگوره . [ اَ رَ / رِ ] (اِخ ) انگوریه (شهر) : ز انگوره کردند یاور طلب بیامد مدد نیزشان از حلب . نظام قاری (دیوان ص 186).و نیز رجوع به انگوره ای شود.
-
بی ظهیر
لغتنامه دهخدا
بی ظهیر. [ ظَ ] (ص مرکب ) بی یار و یاور. بی پشتیبان : سلطان عزم غزنه کرد و هیبت رایت او دوردست افتاد. امیر ابوالفوارس بی ظهیر و مجیر بماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 391). رجوع به ظهیر شود.
-
بی مددی
لغتنامه دهخدا
بی مددی . [ م َ دَ ] (حامص مرکب ) بی یار و یاور بودن . نداشتن مددکار : کز بی مددی و بی سپاهی کردم بفریب صلحخواهی . نظامی .در خیال دروغ بی مددیست راستی حکم نامه ٔ ابدیست .؟
-
خردیاور
لغتنامه دهخدا
خردیاور. [ خ ِ رَدْ وَ ] (ص مرکب ) آنکه خرد یاور اوست . آنکه کارها از روی خرد کند. صاحب عقل . صاحب رای . هوشمند : که شاها خدیوا جهان داوراخردمندخویا خردیاورا.نظامی .
-
ولایت پناه
لغتنامه دهخدا
ولایت پناه . [ وَ / وِ ی َ پ َ ] (ص مرکب ) حامی ولایت . پشت و یاور ولایت : مجملی از حال فرخنده مآل حضرت ولایت پناه . (حبیب السیر ج 3 جزو4 ص 223).