کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یالان قور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ی ی ی ی
لغتنامه دهخدا
ی ی ی ی . [ ی ِ ی ِ ی ِ ی ِ ] (اِ صوت ) (اصطلاح عامیانه ) ی ِی ِی ِ. آوازی است که با آن گفتار کسی را به مسخره تقلید کردن خواهند. آوازی است که بدین صورت از دهان برآرند برای به استهزاء تقلید کردن کسی . (یادداشت مؤلف ).
-
ی ی ی
لغتنامه دهخدا
ی ی ی . [ ی ِ ی ِ ی ِ ](اِ صوت ) (اصطلاح عامیانه ) آوازی است که برآرند چون گفتار کسی را والوچانیدن خواهند. آوازی که بدان سخن کسی و بالاخص پیران را والوچانند. (یادداشت مؤلف ).
-
ی ی
لغتنامه دهخدا
ی ی . [ ی ُ ی ُ ] (اِ) (اصطلاح بچگانه ) یویو. بازیچه ای است بچگان را. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به یویو شود.
-
اساکارتی ی
لغتنامه دهخدا
اساکارتی ی . [ اَی َ ] (اِخ ) ساگارتی (در جنوب پارت ) در کتیبه ٔ داریوش . (ایران باستان ص 2178). و رجوع به سارگاتی شود.
-
دایقل-ی
لغتنامه دهخدا
دایقل-ی . [ ق ُ ] (اِ مرکب ) (از: دای مخفف دایی فارسی به معنی برادر مادر، خال ، مربرار + قلی مخفف اُقلی ترکی به معنی پسر) پسر دائی . پسر خال . خال زاده . دائی زاده .
-
هی ی سیامین
لغتنامه دهخدا
هی ی سیامین . [ هی ُ ] (اِ) ماده ای است سمی از بذرالبنج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به هیوسیامین شود.
-
م-ستضح-ی
لغتنامه دهخدا
م-ستضح-ی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مست-ضح . نعت فاعلی از استضحاء. در چاشت درآینده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بوقت چاشت خورنده . (ناظم الاطباء). رجوع به استضحاء شود.
-
پاک چی ی لی
لغتنامه دهخدا
پاک چی ی لی . [ ی ُ ] (اِخ ) (لوکا...) محاسب ایتالیائی . مولد او به تُسکان بسال 1445م . او را کتابی است در حساب و جبر.
-
داد و هی ی
لغتنامه دهخدا
داد و هی ی . [ وَ ی َ ] (اِخ ) نام پدر بَغَ بوخش َ پارسی از دوستان داریوش بزرگ و از جمله کسانیکه هنگام قتل گئوماتای غاصب که خود را بردیا پسر کوروش مینامید با داریوش بوده است . آنچنانکه در کتیبه ٔ بیستون آمده . (ایران باستان ج 1 ص 534).
-
واژههای همآوا
-
یقور
لغتنامه دهخدا
یقور. [ ی ُ ] (ترکی ، ص ) یقر. یغور. یغر. رجوع به یقر و یغر و یغور شود.
-
یغور
لغتنامه دهخدا
یغور. [ ی ُ ] (ترکی ، ص ) یغر. از مصدر یغورماق (خمیر کردن ) ترکی . در تداول عامه ، ستبر و عظیم الجثه (از لحاظ تشبیه به خمیر ورآمده ). و رجوع به یغر شود.
-
جستوجو در متن
-
جزیره ٔ قور
لغتنامه دهخدا
جزیره ٔ قور. [ ج َ رَ ی ِ ] (اِخ ) یا اقور. میان دجله و فرات قرار دارد و آن را شهر بزرگی است . و بنا به گفته ٔ یاقوت در مشترک امام ابوعروبه ٔ حرانی کتابی درتاریخ آن تألیف کرده است . و منسوب بدان را جزری گویند همچون ربیعه و ربعی . (از تاج العروس ) (ا...
-
یساول
لغتنامه دهخدا
یساول . [ ی َ وُ ] (ترکی ، اِ) یساور. سواری که ملازم امرا و رجال بزرگ باشد. (ناظم الاطباء). مأمور تشریفات درباری به طور عام : بنده ٔ آن نگاه خشم آلودکه یساول به مجلسش غضب است . فوقی (از آنندراج ).یساولان حقیقت را به عرض رسانیدند اورا به حضور طلبید. ...