کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یازان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یازان
لغتنامه دهخدا
یازان . (نف ، ق ) صفت بیان حالت از یازیدن . حمله کنان و دست درازکنان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آهنگ کنان . (فرهنگ اسدی ). قصدکنان . قصدکننده . آهنگ کننده . متمایل . یازنده : که بودند یازان به خون پدرز تنهای ایشان جدا کرد سر. فردوسی .همی بود بهرام ...
-
واژههای مشابه
-
دست یازان
لغتنامه دهخدا
دست یازان . [ دَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت بیان حالت از دست یازیدن . رجوع به دست یازیدن شود.
-
جستوجو در متن
-
خنگ عاج
لغتنامه دهخدا
خنگ عاج . [ خ ِ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تخت عاج است : چو نزدیکترگشت با خنگ عاج همی بود یازان بپرمایه تاج .فردوسی .
-
کبک خرام
لغتنامه دهخدا
کبک خرام . [ ک َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) خرامنده چون کبک . یازان چون کبک : مجلس تو همه سال ای ملک آراسته باداز بت کبک خرام و صنم گورسرین .فرخی .
-
شهره ٔ آفاق
لغتنامه دهخدا
شهره ٔ آفاق . [ ش ُ رَ ی ِ ] (اِخ ) نام شاعری باستانی و از شعر او در لغت نامه ٔ اسدی شاهد آمده است و از این قرار از شاعران قرن چهارم یا اوایل قرن پنجم هجری است . او راست :ز همه خوبان سوی تو بدان یازم که همه خوبی سوی تو شده یازان . #تا ز هوای توام به ...
-
گودره
لغتنامه دهخدا
گودره . [ گ َ / گُو دَ رَ / رِ ] (اِ) به معنی کودر است که غله ٔ خودرو باشد. (برهان ) (رشیدی ). || بچه ٔ گاو. (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) : به کشتن نیارد کسی گودره وز آن گوسفندی که باشد بره . زراتشت بهرام (از رشیدی و آنندراج ). || بچه ٔ گوزن . || نوع...
-
آلودگی
لغتنامه دهخدا
آلودگی . [ دَ / دِ ] (حامص ، اِ) لَوث . آلایش . عادت باعمال زشت . || گناه . فسق . فجور. جرم . || شوخ . دَرَن . وَسَخ : چو بشنید از او شاه به ، دین به پذیرفت از او راه و آئین به پر از نور ایزد بشد دخمه هاوز آلودگی پاک شد تخمه ها. دقیقی .چنان دان که هر...
-
لیسک
لغتنامه دهخدا
لیسک . [ س َ ] (اِ) حلزون . قسمی حلزون . راب . شنج . خف الغراب . فرحولیا.(تذکره ٔ ضریر انطاکی ذیل کلمه ٔ حلزون ) : لیسک را بین ز بر لاله برگ یازان هر سو کشف آسا سراتنش ز بلور مُذاب و دو چشم هوری قلیائی دو گوهراشاخ دو افراشته بر سرش بربر سر هر شاخ یکی...
-
کش
لغتنامه دهخدا
کش . [ ک َ ] (ص ) خوش . به معنی خوش و نیک باشد چنانکه گویند کش رفتار و کش گفتار یعنی خوش رفتار و خوش گفتار. (برهان ). به معنی خوب و خوش است و کشی مرادف خوبی است . (آنندراج ) : کش ، در چمن رسول بخرامم خوش ، در حرم خدای بگرازم . سنائی .به نخجیر شد شاه ...
-
دری
لغتنامه دهخدا
دری . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دره ٔ کوه چون کبک دری . (یادداشت مرحوم دهخدا). || کبک . کبک دری : پری دیدار حوری نارون قددری رفتار حوری یاسمن خد. سوزنی (از جهانگیری ).- کبک دری ؛ نام نوعی از کبک باشد. و در وجه آن بعضی گفته اند که منسوب به دره ٔ کوه ...
-
خوبی
لغتنامه دهخدا
خوبی . (حامص ) زیبائی . حسن .جمال . بهاء. سرسبزی . بهتری . ظرافت . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ). مقابل زشتی . قشنگی : خود ترا جویدهمه خوبی و زیب همچنان چون نوجبه جوید نشیب . رودکی .سوگند خورم کز تو برد حورا خوبی خوبیت عیانست چرا باید سوگند؟ عم...
-
زیب
لغتنامه دهخدا
زیب . (اِ) زیبایی و خوبی بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 27). زینت و نیکویی و آرایش باشد. (برهان ). خوبی و زینت و آرایش و آنرا زیبا و زیبان نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آرایش . (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). نیکویی و زینت . (اوبهی ). نیکویی...
-
سرو
لغتنامه دهخدا
سرو. [ س َرْوْ ] (اِ) پهلوی «سرو» (فرهنگ وندیداد ص 206) و «سرب » (بندهشن ص 116)،طبری «سور» (سرو) (واژه نامه ص 448)، عربی «سرو»، سریانی «شربینا» (بضم اول )،اکدی «شورمنو» . اصل کلمه اکدی است . (معجمیات عربیه - سامیه ص 221). فرانسوی «سیپره » . «کوپرسوس ...