کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یار و خار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رمه یار
لغتنامه دهخدا
رمه یار. [ رَ م َ / م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چوپان . شبان . رمیار. رمه بان . رمه دار. گله بان .
-
اسب یار
لغتنامه دهخدا
اسب یار. [ اَ ] (ص مرکب ) رایض .
-
دار یار احمد
لغتنامه دهخدا
دار یار احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) نقطه ای است در نزدیکی شریف آباد از دهستان خاور بخش دلفان شهرستان خرم آباد، که آب دهکده ٔ شریف آباد از سراب آن (سراب داریاراحمد) تأمین میشود. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ذیل کلمه ٔ شریف آباد شود.
-
جستوجو در متن
-
ناطقی قزوینی
لغتنامه دهخدا
ناطقی قزوینی . [ طِ ی ِ ق َ ] (اِخ ) سام میرزا صفوی آرد: میر ناطقی از سادات قزوین است . او راست :ای گل شده ای همدم هر خار چه حاصل با هر خس و خاری شده ای یار چه حاصل .رجوع به تذکره ٔ صبح گلشن ص 498 و قاموس الاعلام ج 6ص 4550 و تحفه ٔ سامی ص 43 شود.
-
جفا کشیدن
لغتنامه دهخدا
جفا کشیدن .[ ج َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) جفا بردن . متحمل جفا وستم شدن . آزار و ظلم کسی را تحمل کردن : جفای عشق تو چندان که میکشد سعدی خیال عشق تو از سر نمیکند بیرون .سعدی .شرطست جفا کشیدن از یارخمرست و خمار و گلبن و خار. سعدی .ز دوستان بجفا سیر گش...
-
صوفی
لغتنامه دهخدا
صوفی . (اِخ ) (میر...) از یزد است . سیدی پاک طینت بود. قدر زندگانی دانست . تا ایام رفتن بی باده ٔ ارغوانی و صحبت یار جانی نبود. در بستن صوت و عمل عدیل نداشت . در مجلس مرحوم شاه ابوالبقا کلانتر یزد این رباعی را گفت :در مجلس خاصت ره خار و خس نیست محروم...
-
پهلو نهادن
لغتنامه دهخدا
پهلو نهادن . [ پ َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) خوابیدن . (غیاث ). دراز کشیدن . (آنندراج ) : پهلو منه که یارت پهلوی تو نشسته برگیر سر که این سر خوش زآن سر است امشب . مولوی .یار از چاک دلم خاتم دهد عکس نگین مینماید حال دل بر خاک اگر پهلو نهد. وحید.هر که ...
-
طعم
لغتنامه دهخدا
طعم . [ طَ ] (ع مص ) خوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). طعمه طعماً و طعاماً؛ خورد آن را. (مجمل اللغه ). خوردن آب را. یقال : طعم الماء. (منتهی الارب ). چشیدن . (مجمل اللغة) (آنندراج ). || وصل پذیرفتن شاخ به شاخ دیگر: طعم الغصن . (منتهی الارب ) ...
-
حار
لغتنامه دهخدا
حار. [ حارر ] (ع ص ) نعت فاعلی از حرّ. گرم . (دهّار). مقابل بارد، سرد. مولوی آن را در مقابل برد آورده است : خصم و یار و نور و نار و فخر و عارتخت و دار و برد و حارو ورد و خار.|| یکی از امزجه ٔ نه گانه ٔ قدماء اطباء. و آن بر دو گونه است : حار بالفعل ، ...
-
شلائین
لغتنامه دهخدا
شلائین . [ ش َ ] (ترکی ، ص ، اِ) مبرم و سخت درگیرنده . (آنندراج ) (از غیاث ) : خار این وادی شلائین تر ز خون ناحق است از علایق چیدن دامان رغبت سهل نیست . صائب تبریزی (از آنندراج ).تا به آن حسن شلائین سر و کار است مرادست بر هرچه زنم دامن یار است مرا. م...
-
زلالی
لغتنامه دهخدا
زلالی . [ زُ ] (اِخ ) شاعری روشن ضمیر بوده . گویند به قصیده از سایر فنون شعر مایل بوده و در هرات وفات یافت . این دو شعر از اوست :نخواهی کرد یاد از خارخار سینه ٔ چاکم مگر روزی که گیرد دامنت خار سر خاکم . #چشمی که بود لایق دیدار ندارم دارم گله از چشم خ...
-
خجندی
لغتنامه دهخدا
خجندی . [خ ُ ج َ ] (اِخ ) عجبی خجندی نام یکی از شعرای معروف بوده و عوفی درباره ٔ او آرد: عجبی خجندی از اعاجیب ایام و نوادر روزگار بود. عنصری آن طبع زاینده را بنده و انوری با نور طبع او سایه بر خود ناافکنده روان معزی از غیرت تکلم آن خجندی پرخون و سخن ...
-
ندائی سمرقندی
لغتنامه دهخدا
ندائی سمرقندی . [ ن ِ ی ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) محمدصالح (شیخ ...) سمرقندی ، متخلص به ندائی . او راست :جور و جفا مکن بکن مهر و وفا نگار من خنده ٔ خود مبین ببین گریه ٔزارزار من لب به لبم بنه منه داغ جدائیم به جان همدم کس مشو بشو از ره لطف یار من تیغ ست...
-
درونسو
لغتنامه دهخدا
درونسو. [ دَ ] (اِ مرکب ) سوی درون . سمت داخل . جانب داخلی . مقابل برونسو. (یادداشت مرحوم دهخدا) : لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا. خاقانی .تا نگارستان نخوانی طارم ایام راکز برونسو زرنگار است از درونسو خاکدان . خا...