کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یاری آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یاری آباد
لغتنامه دهخدا
یاری آباد. (اِخ ) دهی است از بخش بوئین زهرا شهرستان قزوین . 153 تن سکنه دارد. محصول آن غلات ، چغندر قند و نخود است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
یاری آباد
لغتنامه دهخدا
یاری آباد. (اِخ ) دهی است از بخش نوبران شهرستان ساوه . 227 تن سکنه دارد و محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
واژههای مشابه
-
یاری اصفهانی
لغتنامه دهخدا
یاری اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) اسمش میرزامحمد حسین است . چندی بمنادمت امرای زندیه بسر برده مردی خوش حالت بوده درسنه ٔ 1215 در گذشته در غزلسرائی طبع متوسطی داشته است ازوست :من از اهل وفا نه بنده ٔ این در نه آخر خودیکی زاهل هوس پندارم ای دربان و ...
-
یاری دادن
لغتنامه دهخدا
یاری دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مدد کردن . همدستی کردن . همراهی کردن . مدد رسانیدن . در منتهی الارب کلمات زیر به «یاری دادن » معنی شده است : نصر، اعانت ، ولایت ، امداد، اسعاد، حمایت ، حمیة، حموة، معاونت ، حباء، عضد، محابات ، اعداء، رفد، انجاد، تعزیر، ن...
-
یاری کردن
لغتنامه دهخدا
یاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) همراهی کردن . کمک کردن . اعانت . نصرت . امداد. مددکردن . ارداء. مناجده . معاونت . نصرت . صحبت صحابت . هناء. عوان .ممالاة. تعوین . کنیف . کنف . (منتهی الارب ) : هرآنگه که تو شهریاری کنی مرا مرزبخشی و یاری کنی . فردوسی...
-
یاری تبریزی
لغتنامه دهخدا
یاری تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) پیشه ٔ خرده فروشی داشت و به یاری موزونی طبع بر دقیقه سنجی همت می گماشت :نه تنها دیده از نظاره ٔ روی نکو بستم چو رفتی از نظر چشم از همه عالم فروبستم .(تذکره ٔ صبح گلشن ص 612).
-
یاری ده
لغتنامه دهخدا
یاری ده . [دِه ْ ] (نف مرکب ) یاری دهنده . مساعد. کمک کننده . دستیار. پایمرد. مددکار : ارواج گفت برو و طلب کن و اگر ترا حرب افتد و محتاج به یاری ده باشی مرا خبر ده تا تو را یاری ده باشم . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).برآرم من این راه ایشان به رای به نیروی ی...
-
یاری دهنده
لغتنامه دهخدا
یاری دهنده . [ دَ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) یاریگر. معین . ناصر. نصیر. یاری ده : این نوشته ای است از جانب بنده ٔ خدا زاده ٔ بنده ٔ خدا ابوجعفر امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین به سوی یاری دهنده ٔ دین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 306). گفت مرا یاری دهنده خداس...
-
یاری رس
لغتنامه دهخدا
یاری رس . [ رَ ] (نف مرکب ) یاری رسنده . رسنده به طریق یاری در جمیع ازمنه و احوال . (آنندراج ). به یاری رسنده . به کمک آینده . یاری دهنده : بزرگا بزرگی دها بی کسم تویی یاوری بخش و یاری رسم . نظامی (از آنندراج ).تویی یاری رس فریاد هرکس به فریاد من فری...
-
بهمن یاری
لغتنامه دهخدا
بهمن یاری . [ ب َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بویراحمدی سردسیربخش کهکیلویه است که در شهرستان بهبهان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
بی یاری
لغتنامه دهخدا
بی یاری . (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی یار. بی یار و یاوری . بیکسی . بی دوست و آشنا بودن : به بی یاری اندر جهان یار باش شب و روزش ازبد نگهدار باش . نظامی .|| بی نظیری . بی همتایی .رجوع به بی یار شود.
-
حافظ یاری
لغتنامه دهخدا
حافظ یاری . [ ف ِ ] (اِخ ) مردی بغایت خوش طبع و خوش صحبت و شیرین کلام بوده و بیشتر اوقات تلاوت قرآن میکرد و علم قرائت را خوب میدانست و ازجمله ٔ مصاحبان میر علی شیر نوائی بود و همیشه همای همت بر نصیحت و پند مردم میگماشت . این مطلع در انصاف از اوست :گر...
-
علی بادام یاری
لغتنامه دهخدا
علی بادام یاری . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) (خواجه ...). وی شاعر و از اهالی بادام یار ازقرای دهخوارقان بود. رجوع به علی دهخوارقانی شود.
-
بهمن یاری بالا
لغتنامه دهخدا
بهمن یاری بالا. [ ب َ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حیات داود است که در بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر واقع است و 700 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).