کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یاریگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یاریگر
لغتنامه دهخدا
یاریگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) (مرکب از یاری + ادات فاعلی «گر») مددکار. (از آنندراج ). ممد و معاون . (آنندراج ذیل یارمند). عون . عوین . رافد. (منتهی الارب ). مساعد. کمک کننده . یارمند : گفت [ کیومرث ] مرا یاریگر خدای بسنده است . (ترجمه ٔ طبری ).جاودان شاد...
-
جستوجو در متن
-
ظهرة
لغتنامه دهخدا
ظهرة. [ ظِ رَ ] (ع اِ) یاریگر. مددکار. ظهیر. ظُهرة. || قبیله و قوم مرد: جأنا بظهرته ؛ أی عشیرته .
-
ذمر
لغتنامه دهخدا
ذمر. [ ذَ م ِ ] (ع ص ) مرد شجاع و دلیر. دلیر. || زیرک . دریابنده . || رسا. || بسیار یاریگر. ج ، اَذمار.
-
معوان
لغتنامه دهخدا
معوان . [ م ِع ْ ] (ع ص ) نیکو یاریگر. || بسیار مددکارمردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
یارگر
لغتنامه دهخدا
یارگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) کمک . یاریگر. مددکار : دگر آنکه جنباند او کوه رابدان یارگر خواهد انبوه را. فردوسی .نبد یارگرشان در این کار کس زن و شوی بودند همیار و بس .اسدی (گرشاسبنامه ص 119).
-
یک پشت
لغتنامه دهخدا
یک پشت . [ ی َ / ی ِ پ ُ ] (ص مرکب ) موافق و یاریگر با یکدیگر. دو کس که در کاری با هم متفق و همنشین و موافق باشند. (یادداشت مؤلف ). || (ق مرکب ) پشت سرهم . متوالیاً : چرخ که یک پشت ظفرساز توست نُه شکم آبستن یک ناز توست .نظامی .
-
ناعصة
لغتنامه دهخدا
ناعصة. [ ع ِ ص َ ] (ع ص ) یاریگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یقال : هو من ناعصتی ؛ ای ناصرتی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (معجم متن اللغة).
-
پشتوار
لغتنامه دهخدا
پشتوار. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پشتیبان باشد. (فرهنگ جهانگیری ). پشتدار. پشتوان . یاریگر : نه مار را مدد و پشتوار موسی ساخت نه لحظه لحظه زعین جفا وفا سازد.مولوی (از فرهنگ جهانگیری ).
-
مقرن
لغتنامه دهخدا
مقرن . [ م ُ رِ ] (ع ص ) توانایی و قوت دهنده و یاریگر و منه قوله تعالی : و ما کنا له مقرنین ؛ ای مطیقین . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آن که او را یاریگر نباشد در ستور راندن و کشاورزی . (منتهی الارب ) (از ناظم ...
-
عضد
لغتنامه دهخدا
عضد. [ ع َ ] (ع اِ) بازو. (منتهی الارب ) (دهار) (از اقرب الموارد). عَضُد. رجوع به عَضُد شود. || ناحیه و کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب الموارد). || یاریگر و مددکار و ناصر. (منتهی الارب ). ناصر و معین . (از اقرب الموارد). ج ، أعضاد. (منتهی الا...
-
یاری دهنده
لغتنامه دهخدا
یاری دهنده . [ دَ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) یاریگر. معین . ناصر. نصیر. یاری ده : این نوشته ای است از جانب بنده ٔ خدا زاده ٔ بنده ٔ خدا ابوجعفر امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین به سوی یاری دهنده ٔ دین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 306). گفت مرا یاری دهنده خداس...
-
یافر
لغتنامه دهخدا
یافر. [ ف َ / ف ِ ] (ص ، اِ) بازیگر. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). بازیگر و حقه باز. (ناظم الاطباء). || رقاص . (برهان ) (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ نظام آرد: سراج گوید: بعضی رقاص نیز گفته اند و ظاهراً مبدل یاور است ، در این صورت تصحیف در این معنی ا...
-
پشتدار
لغتنامه دهخدا
پشتدار. [ پ ُ ] (نف مرکب ) پشتوان . پشتیبان . پشت و پناه . یاریگر. مددکار. پشتوار : ور همی بیند چرا نبود دلیرپشتدار و جان سپار و چشم سیر. مولوی .نه مار را مدد و پشت دار موسی خواست نه لحظه لحظه ز عین جفا وفا سازد. مولوی (از رشیدی ) (از فرهنگ شعوری ).|...
-
پشتیوان
لغتنامه دهخدا
پشتیوان . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) چوبی که بر دیوار نصب کنند بجهت استحکام . (برهان قاطع). پشتیبان . پشتوان . پشتبان : لَزَز؛ پشتیوان در. (منتهی الارب ). لزاز؛ پشتیوان در. (منتهی الارب ). تکیه گاه : که پشتیوان و پشت روزگاری . نظامی .|| یار. یاریگر. مددکار. ...