کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یارق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یارق
لغتنامه دهخدا
یارق . [ رَ ] (معرب ، اِ) یاره . (دهار). معرب یاره ، دستیانه . (از منتهی الارب ). یاره که دستیانه باشد یا دستیانه ٔ پهن . (آنندراج ). یارق فارسی معرب و اصل آن یاره است و آن سوار باشد عربان یارق را به کار برده اند، چنانکه شبرمةبن الطفیل گوید : لعمری ل...
-
یارق
لغتنامه دهخدا
یارق . [ رُ ] (اِخ ) در مجمل التواریخ آمده است : و پسرزادگان شمعون و یهودا پیشرو بنی اسرائیل بودندو به حرب کنعانیان [ و فرزیان ] رفتند و به یارق از ایشان ده هزار مرد بکشتند و پادشاه [ یارق ] را اسیر گرفتند. (ص 140). و در صفحه 41 آرد: و تا غارت و بند ...
-
یارق
لغتنامه دهخدا
یارق . [ رُ ] (ترکی ، ص ) روشن و سفید. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). یاره .
-
واژههای مشابه
-
یارق تغمش
لغتنامه دهخدا
یارق تغمش . [ رُ ت ُ م ِ ] (اِخ ) این کلمه در چندصفحه ٔ تاریخ بیهقی بی آنکه ضبط آن معلوم باشد آمده و چنین مفهوم میشود که نام حاجب جامه دار محمودی بوده است که در دربار مسعود هم بهمین پایه خدمت کرده است . از ترکیب کلمه و هم بنا به تصریح تاریخ بیهقی معل...
-
یارق تیمور
لغتنامه دهخدا
یارق تیمور. [ رُ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) از امرای امیر تیمور گورکان است . خواندمیر ذیل وقایعی که در دوران امیر تیمور رخ داده آرد، در آنحال حضرت صاحبقران یارق تیمور و ختای بهادر و محمد سلطانشاه را با فوجی از بهادران مقرر فرمود که بر سر دشمنان شبیخون برند و...
-
قارنی یارق
لغتنامه دهخدا
قارنی یارق . [ رُ ق ] (ترکی ، اِ مرکب ) قارنی یاروق . اسم ترکی بزرقطونا است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) بذرقطونا. شکم پاره . اسفرزه . اسپغول .
-
جستوجو در متن
-
ذویارق
لغتنامه دهخدا
ذویارق .[ رِ ] (اِخ ) مالک بن ذی یارق . جد قبیله ٔ خبذع است .
-
دستینج
لغتنامه دهخدا
دستینج . [ دَ ن َ ] (معرب ، اِ) معرب دستینه . یارق . (از اقرب الموارد). یاره . و رجوع به دستینه شود. || بارق . (اقرب الموارد). ابر با درخش . (منتهی الارب ).
-
اسپرزه
لغتنامه دهخدا
اسپرزه . [ اِ پ َ زَ / زِ ](اِ) اسفرزه . قطونا. بزرقطونا. اسپغول . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). شکم پاره . قارنی یارق . اسفیوس . برغوثی . بخدُق . فسیلیون . یَنم . ینمه .
-
یارج
لغتنامه دهخدا
یارج . [ رَ ] (معرب ، اِ) معرب یاره . (دهار) (آنندراج ). یاره که در دست کنند. (مهذب الاسماء). یارق . دستیانه ٔ پهن . سِوار. سُوار. اُسوار. قُلب . ایاره . جوالیقی ذیل یارق آرد: فارسی معرب است و اصل آن یاره است که به عربی سوار گویند و در حاشیه ٔ آن آمد...
-
حشیش بزرقطونا
لغتنامه دهخدا
حشیش بزرقطونا. [ ح َ ؟ ](ع اِمرکب ) بنکو. اسپغول . اسفرزه . اسپرزه . قارانی . یارق . فسلیون . برغوثی . اسفیوش . بقله ٔ مبارکة. ختل . حشیشةالبراغیث . صاحب اختیارات گوید: به پارسی ورق بنکو گویند و در قوت نزدیک به گشنیز تر بود و بهترین وی تازه و تر بود....
-
رسوة
لغتنامه دهخدا
رسوة. [ رَس ْ وَ ] (ع اِ) یارق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دستینج . دستینه . (اقرب الموارد). دست اورنجی که از مهره ها و یا از صدفها سازند. ج ، رِسی ̍.(ناظم الاطباء). آهن سردست ؛ ج ، رَسَوات و رِسا. (مهذب الاسماء). نوعی از شبه و مهره که در رشته درکشن...
-
اسفرزه
لغتنامه دهخدا
اسفرزه . [ اِ ف َ زَ / زِ ] (اِ) قطونا. بزرقطونا. (محمودبن عمر). اسپرزه . اسپغول . شکم پاره . قارنی یارق . اسفیوس . سبیوس . سابوس . سپیوش . اشجاره . ختل . بخدق . فسیلیون . بشولیون . بنگو. حشیشةالبراغیث . ینم . هروتوم . برغوثی . هریخم . ینمه . رجوع به...