کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یارا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یارا
لغتنامه دهخدا
یارا. (اِ) صورتاً صفت فاعلی دائمی است از یارستن ، مانند گویا و بینا اما استعمال کلمه در معنی اسم معنی است و مرادف توانائی . || قوت و قدرت و توانایی و زهره و دلیری . (برهان ). قوت و توانایی و طاقت . (غیاث ). قوت و قدرت و توانایی و مقاومت و دلیری و شجا...
-
یارا
لغتنامه دهخدا
یارا. (ترکی ، اِ) زخم و جراحت . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
هم سکه
لغتنامه دهخدا
هم سکه . [ هََ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ) هم تراز. برابر. هم ارزش : که بی سکه ای را چه یارا بودکه هم سکه ٔ نام دارا بود؟نظامی .
-
درحین
لغتنامه دهخدا
درحین . [ دَ ](ق مرکب ) فی الحال . دردم . درحال . فوراً : دشمن جاه ورا زهره و یارا نبودکآنچه او گوید درساعت و درحین نکند.سوزنی .
-
یکی با دو
لغتنامه دهخدا
یکی با دو. [ی َ / ی ِ دُ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) یکی به دو.- یکی با دو کردن ؛ یک و دو کردن . مجادله کردن . جدل کردن . ستهیدن به سخن . با کسی به سخن ستهیدن . محاجه کردن . (یادداشت مؤلف ) : بجز خموشی روی دگر نمی بینم که نیست با تو یکی با دو کر...
-
یاره
لغتنامه دهخدا
یاره . [ رَ / رِ ] (اِ) یارا. توانایی . قوت . قدرت . (برهان ). یارا. (رشیدی ) (آنندراج ). توان . تاب . (صحاح الفرس ) : بدو [ طوس ]گفت گودرز باز آر هوش سخن بشنو و پهن بگشای گوش ...نیای من آهنگر کاوه بودکه با فر و برز و ابا یاره بود. فردوسی .ابا آنکه ا...
-
گفت و گو کردن
لغتنامه دهخدا
گفت و گو کردن . [ گ ُ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هنگامه کردن . (آنندراج ). بحث . مجادله . مشاجره : در کشتنم ملاحظه از هیچکس مکن من کیستم که بر سر من گفت و گو کنند. سنجر کاشی (از آنندراج ).یارا نه با رقیب بسی گفت و گو کنم تا در میان تفحص احوال او کنم .غز...
-
نطق
لغتنامه دهخدا
نطق . [ ن ُ طُ ] (اِ) در تداول ، نطق کشیدن ، دم زدن . جیک زدن . لب باز کردن . اندک اعتراضی کردن . گویند: از ترس هیچکس جرأت ندارد نطق بکشد. || نطق درنیامدن از کسی ؛ کسی را یارا و جرأت لب به اعتراض گشودن نبودن . گویند: چنان زهر چشمی گرفته است که از ا...
-
سبوح زن
لغتنامه دهخدا
سبوح زن . [ س ُ / س َب ْ بو زَ ] (نف مرکب ) در ابیات زیر کنایه از ملائکه است : سبوح زنان عرش پایه از نور تو کرده عرش سایه . نظامی .زآه سبوح زنان راه صبوحی بزننددیو را ره زدن روح چه یارا بینند.خاقانی (دیوان ، عبدالرسولی ص 90).
-
نامتناسب
لغتنامه دهخدا
نامتناسب . [ م ُ ت َ س ِ ] (ص مرکب ) ناجور. ناموافق . ناهمانند. نامتجانس : یارا بهشت صحبت یاران همدم است دیدار یار نامتناسب جهنم است . سعدی .رقیب نامتناسب چه اهل صحبت تست که طبع او همه نیش و تو سربسر نوشی . سعدی .سعدیا نامتناسب حیوانی باشدهرکه گوید ک...
-
جراءة
لغتنامه دهخدا
جراءة. [ ج ُ ءَ ] (ع مص ، اِمص ) دلیری .(دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جرأت . جسارت . دل .جگر. یارا. رجوع به جرأت شود. دلیر شدن . (دهار) (از اقرب الموارد). دلیری نمودن . (ناظم الاطباء). جَراءَة. جُرَة. جَرائیَة. جَرایَة. (از اقرب الموارد).
-
عدوان
لغتنامه دهخدا
عدوان . [ ع ُدْ ] (ع مص ) بیداد کردن .(ترجمان القرآن ) (ناظم الاطباء). || ستم کردن بر کسی . (منتهی الارب ) (فرهنگ نظام ) : ز یأس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان . سعدی .|| درگذشتن از حد. (منتهی الارب ) (از فرهنگ نظام ). |...
-
فرس
لغتنامه دهخدا
فرس . [ ف ُ ](اِخ ) ج ِ فارس به سکون راء و معنی فرس پارسایان است و به تازی پارسی را فارسی نویسند. (از فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 8). نامی است که در کتب عربی به صورت جمع مکسربرای «فارسی » به کار رفته است و به معنی پارسیان و ایرانیان است : گفتند: پسر او در ...
-
والا
لغتنامه دهخدا
والا. (اِخ ) ابوطیب (سید... خان )مدراسی از پارسی گویان هندوستان است . به سال 1190 هَ.ق . در قصبه ٔ رحمت آباد مدراس تولد یافت . او راست :چو شعله ای که کند شمع کشته را روشن حیات تازه دهد عشق او روان مرا. #فشردم آنچنان در تنگنای انزوا یاراکه نتواند اجل ...