کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یابو یا اسب خسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
میح
لغتنامه دهخدا
میح . [ م ِی ْ ] (ع اِ) خرمابن خسته ناشده یا خسته نابسته . (منتهی الارب از ماده ٔ م ی ح ) (آنندراج ). خرمابنی که خسته ٔ خرمای آن سخت نشده و یا خسته (هسته ) نبسته باشد. (ناظم الاطباء).
-
خسته بازو
لغتنامه دهخدا
خسته بازو. [ خ َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب )زخمین دست . زخمی بازو. با بازوی مجروح : جوان همچنان خسته بازو و دوش همی راند اسب و همی زد خروش .فردوسی .
-
یورتمه
لغتنامه دهخدا
یورتمه . [ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) نوعی از رفتار اسب (ظاهراً از یورمق یا یورتمق ترکی به معنی اعیاء و خسته کردن ) . (یادداشت مرحوم دهخدا). یرتمه . چهارنعل رفتن اسب . (ناظم الاطباء). از مصطلحات اسب تازان باشد. (آنندراج ). نوعی راه رفتن اسب که آن را یرغ...
-
رثم
لغتنامه دهخدا
رثم . [ رَ ث َ ] (ع اِ) سپیدی سر بینی اسب یا سپیدی که تا لب پائین اسب رسیده باشد یا سپیدی بینی اسب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
اطمر
لغتنامه دهخدا
اطمر. [ اُ م ُرر ] (ع ص ) اسب نیک رو. یا اسب آماده ٔ جستن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). طِمِرّ. اسب جواد و بقولی اسب آماده ٔ جستن . (از اقرب الموارد).
-
دلح
لغتنامه دهخدا
دلح . [ دُ ل َ ] (ع ص ) اسب که بسیار عرق آرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اسب که سوار خود را آهسته برد و او را خسته نکند. (از ذیل اقرب الموارد).
-
گران اندام
لغتنامه دهخدا
گران اندام . [ گ ِ اَ ] (ص مرکب ) سنگین اندام . چاق . فربه . || خسته و کوفته از خواب یا اندوه .
-
ارثمام
لغتنامه دهخدا
ارثمام .[ اِ ث ِ ] (ع مص ) سپید شدن . (تاج المصادر بیهقی ). سپیدلب یا سپیدبینی گردیدن اسب . (منتهی الارب ). سپید شدن لب زبرین اسب . (زوزنی ). سپید شدن لب بالایین اسب .
-
خسته
لغتنامه دهخدا
خسته . [ خ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) استخوان خرماو شفتالو و زردآلو و امثال آن . (برهان قاطع). هسته . (از ناظم الاطباء). عَجَم . تکس . تکسک . تخم . حب . نواة. (یادداشت بخط مؤلف ). خذف ؛ سنگریزه و خسته ٔ خرما و مانند آن انداختن به انگشتان یا به چوبی . فرصد؛ ...
-
عقوق
لغتنامه دهخدا
عقوق . [ ع َ ] (ع ص ) اسب ماده ٔ باردار، و اسب ماده ٔ ناباردار، ازاضداد است ، یا باردار به طریق تفاؤل است . (منتهی الارب ). باردار از اسبان ، یا حائل و غیر باردار، و گویند آن را بر تفاؤل به اسب غیر باردار گویند چنانکه مار گزیده را سلیم نامند. (از ا...
-
الهوب
لغتنامه دهخدا
الهوب . [ اُ ] (ع اِمص ) نوعی از دویدگی اسب که بکوشش تمام دود چندان که خاک از سم بردارد، یا آن اول دویدن است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تند دویدن اسب چنانکه خاک را برانگیزد یا از سمهای او آتش بیرون آید و بگفته ٔ بعضی آغاز دویدن اسب . (از اقرب الموا...
-
سمخ
لغتنامه دهخدا
سمخ . [ س َ ] (ع مص ) بر سوراخ گوش زدن . و رسیدن بدان پس خسته کردن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). به سوراخ گوش زدن چنانکه آن را خسته کند. (از اقرب الموارد). || برآمدن یا شکوفه برآوردن زراعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
منحطة
لغتنامه دهخدا
منحطة. [ م ُ ح َ طَ ] (ع ص )نحطه رسیده از اسب و شتر. (منتهی الارب ). اسب و یا شتر گرفتار بیماری نحطه . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نحطةرسیده از اسب و شتر. و نحطة بیماریی است در سینه ٔ اسب و شتر. (آنندراج ). رجوع به منحوط شود.
-
اشق
لغتنامه دهخدا
اشق . [ اَ ش َق ق ] (ع ص ) اسب که در دویدن چپاراست رود. || یا اسب گشاده دست و پا. || اسب دراز. مؤنث : شَقّاء.ج ، شُق ّ. || زن فراخ فرج . (منتهی الارب ). || دراز. (تاج المصادر) (زوزنی ). || (اِخ ) نام اسب بنی صبیعةبن فراز. (منتهی الارب ).
-
چهارتک
لغتنامه دهخدا
چهارتک . [ چ َ / چ ِ ت َ ] (اِ مرکب ) نوعی تاخت اسب . نوعی دویدن اسب . تاخت و چهار نعل یا آرام و یرتمه . (از ناظم الاطباء). قسمی دویدن اسب که آن را چهارگانه گویند. (یادداشت مؤلف ). || اسب خوش راه و تیزدو. (ناظم الاطباء).